𝐏𝐚𝐢𝐧

24.2K 3.8K 1.6K
                                    

𝐃'𝐬 𝐏𝐎𝐕

به عکس توی دستش نگاه کرد...

گاهی اوقات از اینکه جیمین به وسایل انسان ها علاقه زیادی داشت متشکر میشد...

حالا یک عکس از جونگ کوک روی میزش خودنمایی میکرد و خاطرات 4 روز گذشته رو براش یاد آور میشد!...

به لبخند بامزه بچه نگاه کرد و نفس عمیقی کشید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

به لبخند بامزه بچه نگاه کرد و نفس عمیقی کشید...

صدای خنده های خوشحال بچه وقتی عروسکش رو توی اتاق دیده بود از ذهنش بیرون نمیرفت...

وقتی که با هیجان بغلش پریده بود و صورتش رو بوسه بارون کرده بود!...

زمانی که با تمام معصومیت بهش گفته بود حالا اونو از جیمین 10 تا بیشتر دوست داره و جیمین فورا بهش شکلات داده بود تا نظرشو عوض کنه اما جونگ کوک از تصمیمش منصرف نشده بود!

_ من بردم پارک جیمین...

نیشخند زد و زمزمه کرد...

ساعت 5 صبح بود و میدونست نیمه شب اون روز جلسه برگزار میشه...

هیچ ترسی نداشت میدونست برای نگه داشتن اون بچه دست به هرکاری میزنه...

حتی اگه تا الان از نگه داشتنش مطمئن نبود حالا که میخواستن از چنگش درش بیارن با تموم وجود میخواستش!

جرعه ای از شرابش نوشید و صدایی مثل هممم از دهنش خارج شد...

_ افتاب از کدوم طرف در اومده که تورو اینجا میبینم؟

تهیونگ در حالی که پشت میز نشسته بود و به نقطه نامعلومی خیره بود گفت...

هیچ کس توی اتاق نبود!...

البته فعلا...

" اومدم درباره اینده بهت هشدار بدم!

صدایی با سردی زمزمه کرد و لوسیفر ابروهاشو نمایشی بالا انداخت...

_ هشدار؟ تو حالا بعد از قرن ها اینجایی تا هشدار بدی؟ پس باید خیلی مهم باشه...

صدا، پوذخند زد...

میدونست که لوسیفر اونقدری که باید حرف هاشو جدی نگرفته...

" به نفعته اینبار حرفامو جدی بگیری مرد!

𝐂𝐮𝐫𝐬𝐞𝐝 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now