• سوجو های دست نیافتنی •

9.5K 1.6K 348
                                    

قسمت هشتم: "سوجو های دست نیافتنی"


استکان بی‌رنگ روی زیر لیوانی جلوش قرار گرفت و بعد از تشکر کوتاهی از گارسون به سمت کاراگاه کیم برگشت. اون لعنتی خیلی خوشگل و جذاب بود و نامجون ناخوداگاه نمیتونست بهش نگاه نکنه. دوباره مود "گی بودن" نامجون فعال شده بود ولی سعی کرد افکارش رو پس بزنه و روی بحث اون زوج مشکوک تمرکز کنه. جین کمی از اسپرسوی روبه روش مزه کرد و لبخندی به صورت نامجون پاشید.

- خب... پس گفتی خیلی مشکوک به نظر نمیان و اینا بیشتر توهمات هوسوکه.

جین بعد از نوشیدن جرعه ی دیگری از قهوه اش بحث چند دقیقه پیششون رو یادآوری کرد و نامجون هم در حین پایین دادن چایی سبزش از گلوش سرش رو تکون داد و نزاشت رشته ی کلام قطع بشه.

- آره.. مطمئن نیستم ولی فکر کنم رابطه اشون خیلی جدی نبوده و حالا تصمیم به ازدواج گرفتنو تحت فشارن. نمیتونم قطعی بگم‌که چندین ساله باهم رابطه دارن و اینا پس... فکر کنم حدسیات هوسوک غلط باشه.

نامجون استکان خالیش روی میز گذاشت و به جینی که به فکر فرو رفته بود نگاه کرد. نگاه پسر بزرگتر سمتش برگشت ولی باعث نشد نگاهش رو ازش بگیره.

- راستش منم امروز رفتم دنبالشون ولی انگاری به جز خونه و شرکت و گهگاهی رستوران ، جایی نمیرن. چند نفر رو دنبالشون فرستادم و فکر کرده بودم دارن زیر کار در میرن و این گزارشو بهم میدن تا اینکه خودم توی این دوروز فهمیدم زیادی توی جامعه محتاط ان.

به صندلی تکیه داد و نامجون هم سرش رو برای تصویب حرفای جین تکون داد. در نتیجه بعد از نیم ساعت و خرده ای صحبت راجب کار و رفتار های تهکوک ، تصمیم گرفتن کافه رو ترک کنن. پول قهوه و چایی رو جین پرداخت کرد و اصرارهای نامجون رو برای اینکه مهمونش کنه نادیده گرفت و با اوردن بهونه ی بزرگتر بودنش ، پسر کوچکتر رو ساکت کرد.

در نتیجه بعد خداحافظی و از رد و بدل کردن شمارشون جین سوار ماشینش شد و نامجون دم در کافه ، رفتنش رو تماشا کرد.

- این پسره الهه بود یا خدا؟ لعنت بهت مینگی.. تو حتی انگشت کوچیکه ی کیم سوکجین هم نیستی.




***




با دیدن اینکه ساعت پنج بعد از ظهره خوشحال از اینکه به زودی ساعت کاری تموم میشه و یه آخر هفته ی عالی با برنامه ی خالی انتظارش رو میکشه مشغول جمع و جور کردن پرونده ها شد ولی با دیدن جیمین که به سمتش میومد لحظه ای از مرتب کردنشون دست برداشت.

- تهیونگ قراره بریم با بچه ها شام بیرون. هه را نونا نامزد کرده و میخواد مهمونمون کنه. اون جادوگر رو راضی کن از آخر هفته‌ات بکشه بیرون و خودش نره خوش گذرونی

The Proposal | VKOOK | Completed Where stories live. Discover now