• بیایید دشمنی رو خاتمه بدیم •

10.5K 1.5K 648
                                    

قسمت بیست و یکم: "بیایید دشمنی رو خاتمه بدیم"


با دیدن رون های لخت و سفید البته با کمی هنرنمایی ، نیشخندی زد که به پوزخندی صدا دار تبدیل شد و توجه دستیار کیم رو به خودش جلب کرد. تهیونگ سرش رو سمت جیمین برگردوند که لبخند های عجیبی می‌زد و این اصلا حس خوبی بهش نمیداد و وقتی رد نگاهشو دنبال کرد به رون های درشت جونگکوکی که داشت چرت می‌زد رسید.

وقتی مینشست کاملا زاپش باز می‌شد و از بالای زانو تا پایین‌تر از وی لاینش رو نشون میداد که باعث شد اخمی بکنه و سعی کنه قسمت پاره‌ی شلوار رو بپوشونه. اخمی روبه جیمین کرد و با گرفتن چونه‌اش سرش رو محکم به طرف دیگه‌ای هول داد.

- پارک جیمین... بفهم داری چکار میکنی...

با پوزخندی که از روی لب های قلوه‌ایش کنار نمیرفت ابروهاشو بالا فرستاد و نگاهشو مثل دخترایی که بالاخره یکی رو جز جیگر دادن و دلشون خنک شده از تهیونگ گرفت.

- نگران نباش. تا وقتی یونگی هست... چرا باید به جادوگر زشتت نگاه کنم؟

تهیونگ با تعجب دهنش باز شد و قیافه‌ی "نه بابا؟" به خودش گرفت. با حیرت خندید و دوباره نگاهش ترسناک شد‌ و زمزمه‌ی بمش با لهجه‌ی غلیظ دگو _بخاطر اینکه توی این مدت تحت تاثیر جو قرار گرفته بود_ بدن جیمین رو لرزوند.

- خوبه نیم ساعته که از سینگلی در اومدی و چس میای. تازه به زور دست همو گرفتید.

تهیونگ بخاطر برد توی بحث نیشخندی از جنس غرور زد‌ و کمی خودش رو جابجا کرد و مطمئن شد جای سر کوک روی شونه‌اش راحته. بعد از اون خودش هم چشم هاشو بست تا کمی چرت بزنه. جیمین که توی بحث باخته بود با حرص پاهاش رو تکون داد و دست به سینه خودشو روی صندلی ولو کرد ولی اخمش با یادآوری نیم ساعت پیش از هم باز شد و برای جلوگیری از کش اومدن لب هاش ، اونارو محکم گاز گرفت.

بیست دقیقه قبل پرواز ، ساعت ۶:۵۳ عصر

- اینقدر شلوغ هست که اگه بریم نزدیک هم نمیفهمن!
- کوک توروخدا اینقدر به کمرم فشار نیار به خدا سبک نیستی!

جونگکوک محکم تهیونگ رو به جلو هول داد و از دیواری که بهش تکیه داده بودن فاصله گرفت. تهیونگ شونه‌اش رو ماساژ داد و نگاه مظلومانه‌ای به جونگکوک انداخت تا حداقل "کمی" دلش براش بسوزه. و خب کارساز بود.

وقتی وارد سالن فرودگاه شدن طبق پیامی که جیمین برای تهیونگ فرستاده بود ، سعی کردن پسر کوتاه قد و مو بلوند رو پیدا کنن ولی با دیدن معاون مین با استایل کیوت و خونه‌ایش جلوتر نرفتن.

اول کلی جر خوردن طوری که به اجبار روی صندلی های کافه تریای سالن نشستن تا نفسشون بالا بیاد. بعدش طبق نظریه تهیونگ پشت دیوار وایسادن تا اون دو نفر رو دید بزنن. ولی فرودگاه اونقدر شلوغ بود که فرقی با قطار های مسافربری هند نداشت.

The Proposal | VKOOK | Completed Where stories live. Discover now