قسمت بیست و چهارم: "سردی حلقهی تهیونگ"
یه چیزی بگم؟
OCEAN HAIRS~
خدافظ
____________
صدای نفس عمیقش توی فضای دلنشین اما تاریک اتاق نشیمن خانواده اورلاندو پیچید و به نور دیوارکوبی که باعث میشد بتونه چهرهی مادربزرگش رو ببینه خیره شد. هانا از روی مبل یک نفره بلند شد و کنار نوهاش روی مبل دو نفره جا گرفت.
- زود تصمیم نگیر... اگه دوست نداری ببینیش بهت حق میدم.
طبق صحبت های این یک ساعت اخیرشون متوجه شد که مدتیه مادربزرگش با مادرش در ارتباطه و تقریبا گزارش کار پسرش رو از هانا میگیره. در واقع لوسیا _مادر جونگکوک_ میدونست پسرش به زودی برای رسمی کردن ازدواجش به استرالیا میاد. طی این زمان ، لوسیا میدونست پسرش گیه ، اسم شوهر آیندهاش تهیونگه ، میدونست جونگکوک در واقع توی یک انتشارات به عنوان مدیر ویرایشگری فعالیت میکنه و تهیونگ در واقع منشیش بوده. در کل باید بگم لوسیا و هانا دقیقا مثل تمامی مادر و دختر ها همهی زندگی خودشون و اطرافیانشون رو کف دست هم میگذاشتن و یکی از موضوعات جالب و پایه ثابت بحثشون جونگکوک بوده و هست ، صد البته که خواهد بود.
تنها کاری که بعد از جواب دادن به تماس تونست انجام بده لم دادن تو بغل تهیونگ و درگیر کردن ذهنش بود تا وقتی که خاموشی برنن و تصمیم بگیرن بخوابن. بعد از ساعاتی ، تصمیم گرفت به مادربزرگش اطلاع بده که دخترش زنگ زده و هانا هم به لوسیا زنگ زد. هدف اصلی تماس گرفتن دخترش احوال پرسی بود ولی از شانس خوبشون جونگکوک گوشی رو برداشت. در واقع لوسیا خوشحال بود که تونسته شده همون چند ثانیهی کوتاه صدای پسرش رو بشنوه.
حالا که لوسیا فرصت دیدار با پسرش رو پیدا کرده بود با دادن پیشنهادی که خیلی برای جونگکوک خوشایند نبود باعث شد مادربزرگ و نوه تا آخر شب بشینن و راجب این موضوع صحبت کنن؛ "ملاقات لوناتیکو و لوسیا". لوسیا با شوهرش و دختر و پسر دوقلوش دو هفته پیش به استرالیا اومده بودن و دلیل اصلیای که اون رو به اینجا کشوند ملاقات با جونگکوک بود.
جونگکوک خبر نداشت که لوسیا و خانوادهاش ایتالیا زندگی میکنن و سالی یک یا دوبار برای دیدن هانا و لورنزو به ملبورن میان. حتی خبر نداشت که یه خواهر و برادر دوقلو _البته ناتنی_ داره. چون براش مهم نبود و هیچوقت سراغ اون بیچاره هارو هم از مادربزرگش نمیگرفت. یجورایی از بچگی بخاطر طرد شدن از طرف پدر و مادرش تصمیم گرفته بود خودش هم اون هارو طرد کنه و طوری رفتار کنه که انگار توی دنیا فقط هانا و لورنزو رو داره اما خب الان تهیونگ و خانواده کیم رو هم داشت.
YOU ARE READING
The Proposal | VKOOK | Completed
Fanfiction「 خواستگاری 」 • کامل شده • • ژانر: عاشقانه، کمدی، دارای محدودیت سنی . . خلاصه: تهیونگ توی کل زندگیش عاشق این بود که ویرایشگر بشه و بخاطر همین هم به سئول اومده بود، دانشگاه خوب، تحصیلات خوب و شاید یک شغل خوب؟ همهچیز خوب تا زمانی که اون جادوگر اس...