• بالم لب آدامسی •

10.5K 1.8K 488
                                    

قسمت نهم: "بالم لب آدامسی"

- من هنوز نمیتونم... نمیتونم بهشون اعتماد کنم.

هوسوک با حالت هیستریک سرش رو تکون داد و همزمان با ضربه زدن به داشبورد داد زد. سوکجین از صندلی کناریش و نامجون از پشت سرش نفری یدونه پس کله‌ای بهش زدن و جین برای اینکه یه وقت کمش نباشه یه بار دیگه محکم تر زد پشت گردن هوسوک.

- حس میکنم باید به یه روانشناس معرفیت کنم. حتی اگه میخواستی مچشونو بگیری... خوب موقعی گرفتی. ازشون بکش بیرووونننن.

نامجون کلافه خودشو روی صندلی پرت کرد و با آه و ناله سرش رو بین دستاش گرفت. جین راهنما زد و با احتیاط وارد خروجی اتوبان شد.

- هوسوک... اون هزار دلار منو خودتو باید از جیب بابا جونت بدی. منو بگو عقلمو دادم دست یه روانی.

هوسوک با گریه _الکی_ سمت پنجره ی ماشین برگشت و گذاشت باد کولر عرق های پیشونیشو خشک کنه. جین با خستگی چشم هاشو ماساژ داد و قفل فرمون رو کشید چون طبق نظریات گوگل مپ ترافیک سنگین تر از چیزی بود که فکرشو میکرد. چشم هاشو روی هم گذاشت و با مالش شقیقه هاش سعی در کاهش دردشون داشت. نامجون که الکل کمی که نوشیده بود اثر خودشو داشت میزاشت و کم‌کم اونو به عالم خواب دعوت میکرد. دقیقا جلوی نامجون ، هوسوکی بود که مثل آدم های افسرده سرش رو به شیشه چسبونده بود و به ماشین بغلی با بی حسی خیره بود.

- باباتو چکار کردی؟

جین با صدای آرومی پرسید و لای چشم هاشو باز کرد تا وضعیت ترافیک رو ببینه و متاسفانه ماشین جلویی میلی‌متری تکون نخورده بود.

- ماشینو دادم دستش... خودش رفت خونه گفتم بعدن میام ازت ماشینو میگیرم.
- یه جوری دپرس شدی انگار شوهرت مرده
- خفه شو جین... واقعا حوصله ی هیچیو ندارم.

و این ماشین سوکجین بود که غرق صدای خروپف های نامجون و فین فین های هوسوک شد.

همون لحظه ، ماشین تهیونگ

جونگکوک مدام لباشو گاز میگرفت تا از لب هاش کش نیاد ولی در نهایت گوشه ی لب هاش کمی به سمت بالا متمایز میشد و دور از چشم تهیونگ میزاشت چشم هاش پر از ستاره بشه. اومدن هوسوک دو به هیچ جونگکوک رو جلو انداخته بود و نمیتونست جلوی عروسی ای که توی کونش برپا شده بود رو بگیره.

تهیونگ هم دست کمی از جونگکوک نداشت ولی اجازه نمیداد تغییری توی صورتش ایجاد بشه. آرنج دست چپش رو به در راننده ستون کرده بود و انگشت هاشو روی لب هاش می‌مالید. با کمک دست چپش فرمون رو هدایت میکرد و تلاشش برای برنگشتن سمت جونگکوک داشت شکست میخورد. نمیدونست الان جونگکوک از دستش عصبانیه... ناراحته... حسی نداره... یا اینکه خجالت کشیده. ولی از گونه های قرمزی که دیده بود مطمئن نبود از عصبانیت بوده یا خجالت. با لیس زدن لب هاش طعم آدامسی توی دهنش پیچید و باعث شد انگشت هاشو برای لبخند نزدن جلوی لب هاش فشار بده. آه جئون جونگکوک با کیم تهیونگ داری چکار میکنی که مثله احمقا داره لبخند میزنه؟

The Proposal | VKOOK | Completed Where stories live. Discover now