• من خجالت می‌کشم •

8.9K 1.2K 704
                                    

قسمت بیست و ششم: "من خجالت می‌کشم"


قبل از هر چیزی...
به تاریخ ها دقت کنید :")

____________

- ببخشید... میدونم زیاده روی کردم. نذاشتم صحبت کنی. من..من فقط یهو نتون-

- اشکال نداره. درکت میکنم.

لوسیا در اتاق رو آروم پشت سرش بست و نگاهی به فضای آرامش بخش و بنفش و طلایی رنگ انداخت. جونگکوک با عجله سعی داشت نسخه های خطی و کاغذ های پخش و پلای روی زمین و تخت رو جمع و جور کنه و سعی کنه شورت تهیونگ رو با پا بندازه زیر تخت. آخر اون مرتیکه‌ی شلخته آبروش رو میبرد. برگه هارو جمع کرد و به مجبور شد بخاطر عدم بودن فضای خالی بزاره روی تخت بمونن. لوسیا آروم روی تخت نشست و بعد از بررسی دوباره اتاق سمت جونگکوک که طرف دیگه‌ای با برگه ها درگیر بود برگشت.

- آه نمیخواد اینقدر وسواس داشته باشی...

جونگکوک‌ با‌ کلافگی فین فین کرد و سعی می‌کرد جای خودش رو روی تخت باز کنه اما نمیتونست عادت زیر لب عر زدنش رو کنار بگذاره.

- پسره‌ی شلخته... خیر سرش میخواد کار کنه... باورم نمیشه نسخه اولیه کلاب اون چه‌یونگ بدترکیب رو اورده... بهش گفته بودم برینه بهش بعد رمان اون زنیکه‌ی دست زشت رو اورده اینجا... چرا سرطان دست نمیگیره؟ بدبخت شوهرش که بخواد دستای اینو بگیره...

لوسیا کمی کره‌ای میفهمید پس کمابیش متوجه شد جونگکوک چی میگه. ساعد جونگکوک رو از روی پیرهن آبی آسمونی‌ای که تن پسر بود گرفت و هدایتش کرد تا بشینه.

- لطفا بشین...

جونگکوک نشست و به دست لوسیا که ساعدش رو گرفته بود نگاهی انداخت.

ملبورن ، استرالیا - ۷ ژانویه ۱۹۹۷

- لوسی لوسی! این پسره خیلی هاته... به نظر میاد اسپانیایی یا ایتالیایی باشه چون چهره‌اش به اون طرفی ها میخوره.

لوسیا عق الکی‌ای زد و کمری شلوار دمپا گشاد پارچه‌ایش رو کمی بالا کشید. نیشخند دوست فرانسوی و سیاه پوستش حرصیش می‌کرد علاوه بر اون ، امروز از اون روزایی بود که حوصله‌ی هیچ کس و هیچ چیزی رو نداشت.

- خیلی بی‌ریخته لورا.

لورا چشم هاشو چرخوند و آب‌نبات چوبیش رو توی دهنش چرخوند.

- خفه شو. خیلی هم خوشگله! هیکلش خیلی خوب و مردونه‌اس. رگای دستاشو ببین! چقدر برنزه‌اس پوستش...

- الان داری ترغیبم‌ میکنی؟

صدای خنده های ریز ریز لورا بین لحن پوکر لوسیا قاطی شد.

- دقیقا!

غرغر های لورا حسابی داشت اعصابش رو خورد می‌کرد و از طرف دیگه‌ای از اینکه لیام ، برادر بزرگترش رو با خودش به پارتی اورده بود حسابی پشمون به نظر میرسید و لورا از نگاهای ناامیدی که لوسیا به لیام که با لذت در حال بوسیدن یه دختر ریزه میزه و مو بلوند بود ، متوجه این موضوع شد.

The Proposal | VKOOK | Completed Where stories live. Discover now