• ذهنی درگیرِ 'جئون جونگکوک' •

10.5K 1.6K 391
                                    

قسمت دوازدهم: " ذهنی درگیر 'جئون جونگکوک' "



جونگکوک کاور خیلی ادوربله (پرستیدنی)
کیرم توش بای...

_____________



سومین باری بود که بدون گفتن کلمه ای به خونه برمیگشتن. قبلا مسائل کاری میتونست کمی فضای بینشون رو صمیمانه کنه ولی الان فقط سعی میکردن چشمشون بهم نیوفته که چیز غیرممکنی به حساب میومد. تهیونگ با جدیت سعی میکرد رانندگی کنه و پوست سر انگشت شستش رو گاز گاز میکرد. رئیس جئون هم به پشتی صندلی تکیه داده بود و سعی میکرد چرت بزنه تا برسن.

هوا طوری گرم شده بود که حتی درجه ی آخر کولر عرق هاشونو خشک نمیکرد. تهیونگ کمی پنجره‌اشو پایین داد و با برخورد هوای گرم بیرون به صورتش ، چهره‌اش جمع شد و سریع شیشه رو بالا کشید. چتری های جونگکوک به پیشونیش چسبیده بودن و طوری به نظر میرسید که انگار ساعت ها در حال ورزش بوده.

ترافیک به این گرما جون بیشتری بخشیده بود و کولر ماشین هم به خس‌خس افتاد. حدود پنج دقیقه ثابت ایستاده بودن و نور قرمز و زرد ماشین ها چشم جونگکوکی که تا الان بسته بودن رو زد. علاوه بر خودش ، تهیونگی که پشت فرمون بود کلافه تر به نظر میومد و میتونست ببینه حتی باز کردن چند دکمه ی اول پیرهنش کمکی به حال بدش نکرده.

- از توی شهر نمیشد رفت نه؟

جونگکوک سوال پرسید و در جواب تهیونگ کلافه کمربند ایمنیش رو باز کرد و دستی به موهاش کشید تا کمتر با پیشونی گرما دیده اش برخورد داشته باشن.

- نه... شهر از اینجا بدتره. ساعت اداری تموم شده و همه دارن برمیگردن. از وقتی هوا گرم شده دیگه کسی با مترو و اتوبوس جایی نمیره.

جونگکوک سرشو تکون داد و از پشتی صندلی فاصله گرفت تا پیرهنی که به کمرش چسبیده بود رو جدا کنه. کمربند ایمنی فقط توی این گرما میتونست اعصابشون رو خرد کنه علاوه بر اون توی ترافیکی که تا اون سر شهر راه داشت و قرار نبود ماشین ذره ای حرکت کنه ، کمربند ایمنی در باسن همه جا داشت.

- کاش میشد رفت یه شهر دیگه. حداقل تا آخر ماه. وقتی مردم اینور اونور پراکنده بشن ، ماشینا هم کمتر بشه ، هوا خنک میشه.

تهیونگ خداروشکر کرد که جونگکوک جو داغون ماشین رو از بین برده چون خودش جرئت نداشت بعد از اون بوسه چیزی رو به روی رئیسش بیاره. برعکس خودش ، جونگکوک سعی می‌کرد بگذره و سعی کنه وضعیت رو پایدار و متعادل کنه. تهیونگ ریسک پذیر نبود و دلو به دریا نمیزد سر همین میترسید یه حرفی بزنه تا رئیسش یهو بترکه و بگه "کصکش چرا منو بوسیدی؟" و اونم بگه "چون دلم خواست" خب قطعا منطقی نبود و برای ادامه ی زندگیش به نشیمن گاهش نیاز داشت.

- میگم... هیچوقت نگفتی چرا از استرالیا اومدی کره. حتی نگفتی چرا با اینکه فامیلیت جئونه و دورگه ای نمیتونی ویزای دائم کره رو بگیری.

The Proposal | VKOOK | Completed Where stories live. Discover now