• احساسات کیری ولی زیبا •

10.3K 1.7K 571
                                    

قسمت سیزدهم: "احساسات کیری ولی زیبا"


چشم هاش به تاریکی عادت کرده بود و میتونست به راحتی اتاقش رو زیر نظر بگیره. عقربه ی ساعت روی عدد دو ایستاده بود ولی نمیتونست متوجه بشه عقربه ی بزرگتر دقیقا روی چه عددی ایستاده. از زمانی که روی تختش دراز کشیده بود و سعی میکرد به خواب فرو بره سه ساعت گذشته بود ولی جز پیچیدن لحاف دور پاهاش و در نهایت زل زدن به سقف شیری رنگ کاری نکرده بود.

این حس علاقه‌ای که نسبت به رئیس جئون داشت چیزی نبود که بشه به همین راحتی نادیده‌اش گرفت چون قطعا ناخودآگاهش متوجه این موضوع شده بود و مدام انکارش میکرد. همیشه به خودش میگفت که جونگکوک رو دوست داره ولی به عنوان یک دوست صمیمی یا همکاری که تقریبا ۱۸ ساعت روزشون رو باهمن چون به هیچ عنوان تا قبل از اون بوسه حتی فکرهای شهوت انگیزی راجب جونگکوک نمیکرد.

دوباره سر جاش چرخ زد و به پنجره ی اتاقش خیره شد. سردرگمی و گیجی ، دو احساسی که به تهیونگ کمک میکردن تا برینه توی زندگیش. اصلا نفهمید چجوری و چرا باید یهو به تمامیه خاطراتش با جونگکوک فکر کنه و دلش بلرزه. اسمش هر چی بود ، مطمئن بود که عشق نیست. ولی مشکل اینجا بود که متوجه ی این احساسات کیری ولی زیبا شده و چه بخواد چه نخواد بهش پر و بال میده و تبدیل به عشق میشه. حتی همین لحظه داشت به عاشق جونگکوک شدن فکر میکرد و به این نتیجه می‌رسید که توی دردسر شیرینی افتاده.

جونگکوک نمونه ی بارز یک انسان مقتدر و قوی بود. کسی که تنهایی از پس خودش بر میومد و همه کارشو قبول داشتن. با استعداد ، جذاب و خوش استایل که تقریبا کسایی که نمیشناختنش روش کراش میزدن. حتی با بداخلاقی هاش و غرغر کردن هاش بازم دوست داشتنی بود و تهیونگ ظرفیت تحمل همه ی این هارو داشت.

یه ذره اخمو و قلدر بود ولی تهیونگ مشکلی باهاشون نداشت و هیچوقت مورد آزار رئیس بازی های رئیسش قرار نگرفته بود. هر چقدر هم تهیونگ توی کار سازماندهی و کمک کردن حرفه ای باشه موقعی که بخواد تصمیمی بگیره گند میزنه تو همچی و حاضر نیست ریسک کنه.

دستیار کیم ، عزیز دوردونه ی همه‌ی شرکت ، فردی کاملا برعکس خصوصیات اخلاقی رئیسشه. خوش مشرب و خنده رو که با همه رفیقه و بدون هیچ چشم داشتی همه بهش اعتماد میکنن چون برعکس عادت های خونگی که داشت از جمله ماچاله کردن لباس ها ، ریختن غذا روی زمین ، نگه داشتن گرد و خاک روی همه چی بجز کتاب خونه ی عزیزش که حتما باید هر دو روز یک بار با دقت تمیز میشد و خیلی عادات دیگه که جونگکوک ازشون متنفر بود ، توی برنامه ریزی و انجام کار های اداریش با نظم بود. حتی ماشینش همیشه برق میزد ولی وسواس رئیس بداخلاقی که تقریبا هر روز با اون ماشین رفت و آمد میکرد دلیل تمیزیش میشد.

فکر کردن به داشتن رابطه ی عاشقانه و رمانتیک با رئیسش درگیری جدید ذهنش شد و یهو با فکر اینکه شاید تمامی اینها ساخته ی ذهن خودشه و هیچ علاقه ی خاصی بینشون وجود نداشته باشه سر جاش نشست. نداشتن رابطه ی طولانی مدت و دوست نداشته شدن و عشق ورزیدن به صورت جنسی و عاشقانه شاید باعث شده بود کمی توهم بزنه و با دوتا بوسه هوایی بشه. ولی خیلی از این مطمئن نبود. خودش هم میدونست حسش یه چیزی فراتر از شهوت یکی دوروزه یا حتی دوست داشتن ساده باشه.

The Proposal | VKOOK | Completed Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora