• ددیِ دیکتاتور •

10.9K 1.6K 576
                                    

قسمت چهاردهم: "ددی دیکتاتور"


آفتاب ظهر چشم هاشونو زد و باعث شد پلک هاشون روی هم فشار بدن. جونگکوک و تهیونگ ساک دستیشونو حمل میکردن و پایین کت کرم رنگ دستیار کیم بخاطر باد مدام به جهت های مختلف پرت میشد. جونگکوک با چتری های پخش شده روی پیشونیش ، تیشرت زرد و شلوار جین گشاد همراه با آل استار های سفید شبیه به پسر دبیرستانی ای به نظر میرسید که به تعطیلات تابستونه اومده تا رئیسی که برای برگزاری فستیوال تابستانه به ماموریت کاری فرستاده شده.

دماغشو چین داد و عینک آفتابی گردش رو تنظیم و به تهیونگی که دستش رو نقاب صورتش کرده بود نگاهی انداخت. جیمین جلوتر پیاده شده بود و جزو اولین نفرات سوار بر اتوبوس های مسافر بری شتابان به سمت سالن فرودگاه میرفت.

دلیلی برای پوشیدن لباس های رسمی نمیدید حتی اگر قرار بود با خانواده تهیونگ ملاقات داشته باشه و اونها رو اینجا در حالی که به استقبالشون اومدن ببینه. در هر صورت ، اون نمیتونست توی هواپیما با لباس رسمی بشینه و علاوه بر اون هوای گرم ظهر مانعی برای پوشیدن کت شلوار بود.

- استرس نداری؟

دستیار به محض مستقر شدن روی صندلی اتوبوس کنار رئیسش ، پرسید و کتش رو در اورد.

- نه.

- خوشبحالت. من قراره جلوی در فرودگاه دفن بشم ، اگه ویزاتو میخوای نزار بمیرم یا حداقل قبلش بریم محضر.

جونگکوک خنده‌اش گرفت و سعی کرد جلوی خودشو برای بالا بردن تُن صداش بگیره. جیمین قرار بود مستقیم بره هتل پس باید موقع تحویل چمدون ها از هم خداحافظی میکردن.زوج هم برای ناهار دعوت چین سان خانم بودن و رئیس جئون بی‌صبرانه منتظر آشنایی با والد های دستیا- در واقع نامزدش بود.

- باید از کی ممنون باشم که باعث شده تو چمدون پونصد کیلوییتو نیاری؟

تهیونگ بعد از دیدن چمدون متوسط سرمه‌ای رنگی که جئون تحویل گرفت با ابروهای بالا رفته پرسید و در جواب جونگکوک عینکشو روی نوک بینیش گذاشت و شونه هاشو بالا انداخت.

- توی اون چمدون نود درصد لباس هایی که داشتم بود ولی توی این یکی فقط چند تا لباس تابستونه‌اس و البته یک کت تَک برای جلسه. البته اگر لازم باشه.

جیمین در حالی که چمدونش رو دنبال خودش میکشید سمتشون اومد و دستی براشون تکون داد.

- هی گایز! بهتون خوش بگذره. من دیگه میرم هتل خیلی خستم.

تهیونگ کوتاه جیمین رو در آغوش گرفت ولی پسر کوتاه قد دستشو رور گردن تهیونگ انداخت و لبشو نزدیک گوش پسر برد و با لحن دراماتیکی زمزمه کرد.

- زنده برگرد... تو هنوز خیلی آرزو داری.

تهیونگ سرشو تکون داد و همراه جونگکوک بعد از خداحافظی جیمین رو راهی کرد. جونگکوک چمدونش رو پشت سرش میکشید و همراه دستیارش به سمت سالن انتظار میرفت.

The Proposal | VKOOK | Completed Where stories live. Discover now