قسمت هجدهم: "عشق، تتویی است روی پیشانی"
باید بیدار میشد ولی نه میتونست و نه قصدش رو داشت. سعی کرد پلک هاش رو از هم فاصله بده ولی اتاق تاریک و پردههای کشیده شده اراده و همتش رو از بین برد. نالهی کوتاهی از خوابالودی کشید و تهیونگ با حس تکون خوردن جونگکوک ، توی خواب و بیداری محکم دست هاشو دور کمر پسر حلقه کرد.
جونگکوک به سختی سمت تهیونگ برگشت و با چشم های نیمهباز دوستپسرش روبهرو شد. هردوشون برای پنج ثانیه بدون هیچ حرفی با چشم های خمار بهم خیره شدن و تهیونگ با محکمتر بغل کردن جونگکوک دوباره چشم هاشو بست و به تبعیت از تهیونگ ، رئیس جئون هم بیشتر بهش چسبید و دوباره پلک هاش روی هم افتاد.
- باید بیدار شیم...
در جواب زمزمهای که کرد تهیونگ صدایی به معنای "آره" از خودش دراورد ولی بیاهمیت به فستیوالی که امروز برگزار میشد و به عنوان برگزار کننده اصلی اونجا حضور پیدا میکردن ، دوباره در شرف خواب بودن. هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که صدای زنگ گوشی تهیونگ بلند شد و ویبرهاش پاتختی رو میلرزوند.
- فاک. کدوم کونی ای این وقت صبح زنگ زده؟
با چشم های بسته فوش داد و دستش رو دراز کرد تا گوشیش رو پیدا کنه. طبق عادت بدون انداختن نگاهی به اسکرین انگشتش رو سمت راست کشید و جواب داد.
- الو.
- صبح بخیر عشقم~چشم های جونگکوک با شنیدن این سه کلمهای که با صدای نازک و لحنی که عشوه ازش میچکید ادا شده بود بدون مکث باز شدن و نگاه ترسناکی به تهیونگ انداخت. تهیونگ از ترس آب دهنش رو قورت داد. خواب کاملاً از سرشون پریده بود.
- تهیونگییی چرا جوابمو نمیدی؟ نمیگی دلم برات تنگ شده؟
نگاه جونگکوک تهیونگ رو لال کرده بود و کسی که پشت خط بود فقط در جواب سکوت دریافت میکرد. چون ندیده بود کی زنگ زده یه لحظه پشماش ریخت و حدس زد که فردی که پشت خطه اشتباه تماس گرفته.
- تاتا جوابمو بده! اون خرگوش زشت کنارته که جواب نمیدی؟
صبر جونگکوک هم حدی داشت و بالاخره تموم شد و مثل گراز وحشی نفس هاشو بیرون میداد. تهیونگ با تعجب به حرف های زن پشت خط گوش داد و فشاری که از دو طرف بهش میومد _زن پشت خط و جئونِ ترسناک_ باعث شد لکنت بگیره.
- خا...خا... خانم.. م-من شمارو نمیشناسم. شما-
جونگکوک چشم هاشو ریز کرد و گوشی رو از دست تهیونگ قاپید و جملهی پسر رو نصفه گذاشت. خواست ببینه کی زنگ زده ولی با دیدن اسمی که روی صفحه نوشته شده بود لحظهای برای خودشون متاسف شد. نگاه ناامیدی به تهیونگ انداخت و بعد از خندهی هیستریکی ، تلفن رو کنار گوشش قرار داد و صداشو صاف کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/249378419-288-k407844.jpg)
YOU ARE READING
The Proposal | VKOOK | Completed
Fanfiction💍꒷「 خواستگاری - 𝖳𝗁𝖾 𝗣𝗿𝗼𝗽𝗼𝘀𝗮𝗹 」 • کامل شده • ✉꒷ ژانر ≡ رمنس • فلاف • کمدی • زندگیروزمره 📌 دارای محدودیت سنی +۱۸ 🍇꒷ کاپلها ≡ اصلی - ویکوک ، فرعی - نامجین ، یونمین 🗑꒷ نویسنده ≡ 𝘦𝘭𝘪𝘤𝘢𝘴𝘴𝘰 . . 🗞꒷ خلاصه ↯ تهیونگ توی کل زندگیش عاش...