part 20

2.7K 419 58
                                    

خیلی وقت بود که به جونگ کوک غرق در خواب نگاه میکرد...
منتظر بود اون چشم های مشکی رنگ باز بشن و اون بتونه دوباره و دوباره در عمق اون دو تیله غرق بشه.
تهیونگ دقیقا 15 دقیقه بعد از به خواب رفتن جونگ کوک بیدار شده بود و تا الان که نزدیک به هشت شب بود، داشت به خرگوش غرق در خوابش نگاه میکرد.
میدونست که جونگ کوک بر خلاف خودش، در زمان سکسشون انرژی زیادی از دست داده اما هرکاری میکرد دلش طاقت نمی اورد اون چشم های شبرنگ رو بسته ببینه...
برای اینکه جونگ کوک رو بیدار نکنه، به ارومی و با سرعت از کنارش بلند شد و به سمت حمام اتاقشون رفت.
دوش مختصری گرفت و بعد از پوشیدن تک شلوار اسپرت مشکی رنگش، از اتاق خارج شد. به سمت یخچال مخفیش رفت و جامش رو از خون تازه پر کرد.
تصاحب کردن قلب و تن پسر کوچک تر بهش انرژی بی انتهایی رو تزریق کرده بود و به همین دلیل نیشخند مغرورش از روی لب هاش کنار نمیرفت.
البته گاهی با یاداوری تقلاها و رفتار های خرگوشش ، نیشخندش تبدیل به لبخند لذت بخشی میشد.
جام خونش رو با لبخند سر کشید و تصمیم گرفت دوباره پیش خرگوشش برگرده اما با زنگ خوردن موبایلش، مجبور شد سر زدن به دوست پسرش رو به بعد موکول کنه.
با دیدن اسم چانیول، تماس رو وصل کرد.
چان: ته سریع بیا به شرکت...اون سیستم کوفتی یا هر جادویی که هست هم از رو خونت برداررر...
صدای پر حرص چانیول تو گوشش پیچید و بدون اینکه بهش فرصت جواب دادن بده، قطع شد. با تعجب و ابرو های بالا رفته به موبایل نگاه کرد و هوف کلافه ای کشید.
به اتاقشون برگشت و مستقیم به سمت کوک رفت. بوسه ای به پیشونیش زد و با لبخند چند دقیقه ای بهش خیره شد. اون ساحره کوچولو عجیب خودش رو تو دلش جا کرده بود و میشد گفت کل قلب نیمه تپنده تهیونگ رو، تصاحب کرده بود.
با لبخند شیفته ای که جدیدا زیاد روی لب هاش شکل میگرفت نگاهش رو از پسر خوابیده گرفت و بعد از پوشیدن هودی مشکی رنگی، به سمت اسانسور و سپس شرکتش رفت.
کلاه هودی مشکی رنگش رو هم روی سرش کشید و در جواب احترام کارکنان شرکتش( که به این قضیه با هودی اومدن سر کار رئیسشون عادت کرده بودن) سری تکان داد و مستقیم به سمت اتاق خودش رفت.
حضور چانیول و عصبانیت و اشفتگیش رو به خوبی حس میکرد. به محض ورودش به اتاق، چانیول شروع به حرف زدن کرد.
چان: چرا این سیستم کوفتی رو خاموش نکردی تهیونگ؟
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و خیلی بی خیال روی صندلی نشست: چون برای محافظت از کوک لازمه اون جادو فعال باشه...
چانیول عصبی خندید: کوک؟...هووف... بخاطر همین ساحره
داره به ما حمله میشه ته...
بعد با عصبانیت چند عکسی که در دست داشت رو روی میز و جلوی تهیونگ پرت کرد. تهیونگ در هنگام ورودش متوجه اون عکس ها شده بود اما خیلی بهشون اهمیت نداد، اما الان با نگاه کردن بهشون، هرلحظه اخم عمیق تری بین ابرو هاش شکل میگرفت...
تهیونگ به عکس هایی که تصویری از مردمی با بدن های تکه تکه شده و مکان هایی که اتیش گرفته بودن، نگاه میکرد. اون به خوبی میتونست اون مردها و زن هایی که این بلا سرشون اومده بود و همینطور خانه ها و مکان هایی که اتیش گرفته بودن رو به یاد بیاره...
با عصبانیت کنترل شده ای و خیره به عکس ها حرف زد: این
کار کیه؟...کی جرعت کرده به افراد من اسیب بزنه؟
چان: نمیدونم اما حدس میزنم کار همون کسی باشه که من و تو خوب میشناسیمش...
تهیونگ با چشم های قرمز شده و دست های مشت شده، خیره به عکس ها حرف زد: دارک؟...اون عوضی قاتل... میکشمش...
چانیول با دیدن حالت عصبی تهیونگ به ارومی حرف زد: فکر نمیکنم اون تنها باشه ته...میدونی که اون به تنهایی نمیتونه اینکار رو انجام بده و بهتره بگم جرعتش رو نداره...پس فکر کنم شخص بزرگ تری یا اجتماع بزرگ تری پشت این قضیه باشه...
تهیونگ به صندلیش تکیه داد و سعی کرد نفس عمیقی با کمک
قلب نیمه تپنده اش بکشه تا بتونه بهتر فکر کنه.
تنها اسمی که تو فکرش درحال چرخش بود، دارک بود اما حالا که بیشتر فکر میکرد اسمی بزرگ تر و قدرتمند تر در ذهنش شکل میگرفت.
چشم هایی که تا الان بسته بودن رو به ارومی باز کرد. با نگاهی اروم اما ترسناک دوباره به عکس ها خیره شد و چند لحظه بعد، صدایی که میتونستی سوز سرماش رو حس کنی در اتاق و گوش های چانیول پیچید: لنیستر...یا بهتره بگم ایی دی پشت این قضیس...
چانیول هم سری به نشونه موافقت تکان داد و با کلافگی شروع به ماساژ دادن شقیقه هاش کرد.
چان: منم همین فکر رو کردم...بعد از دیدن این ...
گفت و تکه کاغذ کوچکی که گوشه هاش سوخته بود از جیبش بیرون اورد: این نوشته...در کنار همه افرادمون بود...

Mყ Vampire. [Completed]Where stories live. Discover now