part7

3.1K 539 141
                                    

من این خرگوش کوچولو رو میخوام . بین نفس نفس زدناش صدام کرد .
کوک: ت ه
ته: هیشش...کلوچه خوشمزه.. .
لپ های هلوییش سرخ تر شدن ویه لبخند خجالتی نشست رو لباش. پیشونیش رو بوسیدم : لباس بپوش بانی وگرنه هم سرما میخوری هم یه ببر گرسنه میخورتت...

ریز خندی د و یه مشت اروم زد به شونم .
کوک: یاااا...مگه من غذام که بخوریم؟
ته: از غذا هم بهتری کلوچه.. .
لپشو کشیدم و رفتم رو تخت نشستم.
ته: زود عوض کن خرگوشه...بیا که باید بخوابی

فکرکنم این روی منو ندیده . البته کسی تا حالا ندیده. فکر کنم یه تهیونگ جدید مخصوص جونگ کوک به وجود اومده، خودمم شوکه ام.. .
پشت کرد به من و باکسر وشلوارش رو پوشید، بعد حوله رو از تنش دراورد و اویزون کرد . خیره شدم به بدن چلوندنیش تا وقتی که لباس سفیدش رو به تن کرد و برگشت سمتم .
با لبخند گفتم: بیا اینجا بانی
و به کنار خودم رو تخت ضربه زدم.
کوک: ته...خوبی؟
ته: هوم...چرا بد باشم ؟
کوک: تصادف کردی ؟
ته: امم نه
کوک:ضربه ای چیزی...غذای مسموم...از اینجور چیزا چی ؟
ته: خیر...برای چی ؟
کوک:خب...عوض شدی. .
نیشخند زدم: بدت میاد از عوض شدنم ؟
لبخند عمیقی زد کوک: نه...عاشقشم.
منم لبخند زدم بهش. دیگه اون غم روی قبلش به سنگینی قبل نبود.
اینو حس میکردم .
به کوک گفتم که عاشقم نشه اما کی میدونست شاید من عاشقش شم؟ ؟ دستمو دراز کردم و دستش رو گرفتم .
کشیدمش تو بغلم. دراز کشیدم رو تخت و خرگوش کوچولو هم جادادم توبغلم و سفت گرفتمش و سرم رو بردم تو گردن خوش بوش
. کوک: کاش همیشه اینجوری باشی ته.. .
بین خواب و بیداری گفت.
سرمو بلند کردم وچشم های بستش رو بوسیدم.
اروم کنارگوشش گفتم: برای تو همیشه اینجور میمونم بانی...
تصمیمم رو گرفتم.
من دوسش دارم و میخوام از کنارش بود ن لذت ببرم.
یکی از لذت بخش ترین خواب های زندگیم اونشب بود.. .

..........................................................................................

**
با پیدا شدن اولین پرتو های نور خورشید در آسمون آبی،چشم هاش رو باز کرد.
برای یک خوناشام قدرتمند که بیشترین زمان خوابیدنش15 دقیقه در هفته! بود، (که البته این تایم کم برای خواب فقط درزمانی مورد استفاده قرار میگرفت که تهیونگ خسته شده باشه یا برای انجام کاری به انرژی بیشتری نیاز داشته باشه)
سه ساعت خوابیدن دریک شبانه روز و بیشتر از 24ساعت خواب دریک هفته واقعا جای تعجب داشت و خیلی عجیب جلوه میکرد، اما ته همه این هارو مدیون خرگوش کوچولوی خوابیده در بغلش و ارامشی که بهش میداد بود.

بعد از نگاه گذرایی که به خورشید در حال طلوع انداخت ، نگاهش رو به موجود جمع شده توی بغلش داد و لبخند زیبایی رو لب هاش نقش بست .

به این فکر کرد که جونگ کوک یه خرگوش واقعیه یا یه بچه کیوت ؟
سرش رو خم کرد رو صورت غرق درخواب کوک و بوسه ارومی به پیشونیش زد.
با لبخند دوباره به چهره عرق در خوابش که بنظرش واقعا کیوت بود خیره شد. مقصد بعدی لب هاش نوک بینی کوک بود. بوسه ارومی به نوک بینیش ز د و بعد به سراغ گونه های مهتابیش رفت و به اون دو ، دوتا بوسه خیس هدیه داد.
جونگ کوک با حس خیسی روی گونه هاش ، دستی به صورتش کشید. بخاطر اتفاقات دیشب و اون خبر و کار های یهویی، مغزش به پلک هاش اجازه باز شدن نمیداد و جونگ کوک بعد از غلتیدن و بغل کردن یه بالشت نرم دوباره به خواب رفت .

Mყ Vampire. [Completed]Where stories live. Discover now