Part21

2.3K 418 42
                                    


بعد از اینکه از خواب بودن جونگ کوک مطمئن شد، اروم گوشیش رو برداشت و بلند شد.
نمیتونست به قولی که داده بود به جونگ کوک عمل کنه و کنارش بمونه چون باید از امنیت جونگ کوک و همینطور افرادش مطمئن میشد . در کنار این ها، باید نقشه ای برای نابودی دشمن هاشون هم میکشید.
ملافه نازکی روی جونگ کوک کشید وبعد از اتاق خارج شد.
تو لیست مخاطب هاش رفت و شماره مورد نظرش رو لمس کرد.
با پیچیدن صدای یونگی در گوشش، نفس عمیقی کشید و حرف زد: دو ساعت دیگه...میخوام ببینمتون ...هر سه تاتون بیاین خونه من..
و بدون مهلت دادن به یونگی، تماس رو قطع کرد.
به یاد چند هفته پیش که یونگی به دیدنش اومده بود افتاد. اونجا بود که فهمید میتونه روی مین یونگی حساب کنه...

فلش بک*
.....
تهیونگ با اخم مشکوکی به گرگینه رو به روش نگاه میکرد..
ته: از کجا بدونم که...اینم یه نقشه از طرف لنیستر نیست؟
یونگی لبخند خبیثی زد: حالا شد جنازه... بهت ثابت میکنم
و با لبخند معنا داری ، موبایلش رو از جیبش بیرون اورد.
تهیونگ با اخم به گرگینه ای که دنبال چیزی در گوشی توی دستش میگشت، خیره بود.
یونگی با پیدا کردن عکس و مدارک مد نظرش، نیشخند از خود راضی روی لب هاش شکل گرفت. گوشی رو به سمت تهیونگ گرفت: این هارو ببین...
تهیونگ با دقت به عکس ها نگاه میکرد و متن ها رو میخواند.
اخم غلیظی بین ابرو هاش نقش بسته بود: یعنی...برادر ناتنی جونگ کوک...مادرش رو کشته و الان عضو ایی دیه*؟
....برای یاداوری...Exclusive death= مرگ انحصاری E.D*
یونگی سرش رو به نشونه اره تکان داد: همینطوره...و باید بگم که اون الان دنبال جونگ کوک هم هست...
ته: چرا میخوای کمک کنی؟...تو عضو لنیستری و قرار بود جونگ کوک رو بکشی...چرا باید این درخواست کمکت رو باور کنم؟
یونگی رو مبل تکی سفید رنگ نشست: به همون دلیلی که تو الان نمیخوای جونگ کوک رو بکشی...تو بخاطر افرادت و متحدات میخواستی از نیروی جونگ کوک استفاده کنی.. درست نمیگم کیم تهیونگ؟
تهیونگ هم روی مبل نشست و سرش رو به بالشت مبل تکیه داد. با صدای گرفته ای جواب داد: درسته...اما الان اون بیشتر از قدرت هاش برام ارزش داره...
یونگی این جمله رو یه اعتراف غیر مستقیم در نظر گرفت. گلوش رو صاف کرد: اهمم..درسته...برای منم تبدیل شده به یه دونسنگ... مثل برادر کوچک تری میمونه برام، که همیشه دلم میخواست داشته باشم...
با صدای گرفته ای گفت. خونه در سکوت سنگینی فرو رفت تا اینکه با صدای تهیونگ، یونگی از افکار درد اورش خارج شد و سکوت خفه کننده هم شکسته شد: میخوای چیکار کنی؟ ...تو هنوزم عضوی از لنیستری..
یونگی سرش رو به دو طرف تکان داد: نه نیستم...و تو باید کمکم کنی...توی این شرکت و بند و بساط کیم...جایی برای دوتا گرگینه و یه دورگه گرگینه-خوناشام هست؟
تهیونگ ابرویی بالا انداخت: میخوای عضو کیم بشی؟واقعا؟
یونگی هوفی کشید: اره دیگه...چاره دیگه ای ندارم
تهیونگ پوزخند زد: هیی...تو کیم گروپ رو خیلی دسته کم گرفتی اقا گرگه...
یونگی بلند شد: خودم میدونم تو این کیم گروپ چه خبره... فقط یه جایی رو بسپر به من که زیاد با جنازه ها درارتباط نباشم...
تهیونگ تکخندی زد: عوضی...اوکی...فقط بخاطر جونگ کوک
تو و اون دوتای دیگه رو تحمل میکنم...البته شما تنها گرگینه های کیم گروپ نیستین...
یونگی همونطور که گوشیش رو که در حال زنگ خوردن بود، از روی میز برمیداشت جواب تهیونگ رو داد: میدونم... متحدای زیادی داری...
و به تماس جونگ کوک جواب داد...

Mყ Vampire. [Completed]Where stories live. Discover now