part 18

2.7K 396 101
                                    

دارک با عصبانیت و بدون در زدن وارد اتاق شد و هیچ اهمیتی به مردی که بهش میگفت(رئیس الان سرشون شلوغه)
نمیداد. در اتاق رو باز کرد و با یک زن برهنه بین پاهای مردی که رئیس خطاب میشد، رو به رو شد.
با پوزخند به اون دو نفر نزدیک شد: که رئیس سرش شلوغه نه؟ سرت شلوغه, فرو کردن دیکش ، تو سوراخ یه هرزس...
ارررره؟
دارک با عصبانیتی که نمیدونست چرا به جونش افتاده، فریاد زد. مرد برهنه با بی حسی تمام به پسر عصبانی نگاه میکرد. لحظه بعد با تکون دادن سرش به دختر فهموند که از اتاق خارج بشه، خودش هم درحالی که به تاج تخت سلطنتیش تکیه داده بود، روتختی سرخ گرون قیمتش رو روی پاهای برهنه اش کشید. بعد از برداشتن سیگار برگ برَندش از روی پاتختی و روشن کردنش، بی حوصله به دارک نگاه کرد.
...: چیشده که...باز داری پاچه میگیری؟
دارک تمام مدت از شدت عصبانیتی که داشت، طول اتاق رو بطور رفت و برگشت طی میکرد که البته تم قرمز اتاق هم باعث بیشتر شدن عصبانیتش میشد.
دارک: چیشده؟چیییشده؟؟؟...تو داری اینو از من میپرسی؟... من به تو اعتماد کردم و وارد کثیف کاریات شدم...الان اونقدر تو این لجنزار غرق شدم که هرکاری میکنم نمیتونم، واقعا نمیتونم از شرش خلاص بشم...اونوقت توعه عوضیییی وقتتو با هرزه های رنگارنگ پر کردیییییییی...
با عصبانیت حرف هاش رو زد اما هیچ تغییری در چهره مرد سیگار به دست، رخ نداد!...
دارک ترسید.از خونسردی مرد چشم ابی ترسیده بود.
عصبانیت جای خودش رو به تعجب و کمی ترس داد: چرا..
چیزی نمیگی؟
صدای بلند خنده تمسخر امیز مرد در گوش هاش پیچید و بعد از اون صدای بم و عمیقش جای خنده های بلندش رو گرفت.
صدای مرد چشم ابی، بطور خاصی وادارت میکرد که از حرف هاش اطاعت کنی!...
...: بشین...کریس
دارک اخم کرد: بهت گفتم به من نگو کریس...
اما صدای بلند و کمی خشمگین مرد، از ادامه دادن جملش منصرفش کرد: گفتم...بشین کریسس (در جریان هستید که کریس اسم اصلی دارکه...برای یاداوری گفتم)
دارک بدون هیچ حرف دیگه ای، روی صندلی چرم قرمز رنگ
در نزدیکی تخت نشست.
مرد لبخندی زد که بیشتر تمسخر امیز بود: حالا خوب شد... دیگه هیچوقت صداتو برای رئیست، کسی که جونت رو بهش مدیونی، بلند نکن کریس...باشه؟
مرد چشم ابی جوری گفت که انگار داره با یک بچه حرف میزنه. لحن مرد امریکایی، اعصاب دارک رو بهم میریخت اما در اون لحظه و در اون مکان نمیتونست هیچ جوره مخالفی کنه و حرفی بزنه.
مرد چشم ابی با ارامش سیگارش رو دود میکرد. چند دقیقه بعد سکوت اتاق با صدای چشم ابی شکسته شد: دلایلی که از اسمت بدت میاد رو میدونم...اما برام اهمیتی نداره کریس... برای توهم نباید داشته باشه...یکم دیگه صبر کن...اون ساحره تو چنگ ما میوفته...
دارک: پس لنیستر چی؟..اگر زودتر بدست اونا بیوفته چی؟
صدای خنده رئیسش برای بار دوم در اتاق پیچید: فکر میکردم...باهوش تر از این حرف ها باشی ولی ناامیدم کردی...
دارک با چهره گیج شده ای به مرد نگاه میکرد: چی میخوای بگی...
... : واقعا تا الان نفهمیدی که لنیستر از کی دستور میگیره؟... حتما از ایی دی هم چیزی نمیدونی نه؟...(ایی دی همون مخفف مرگ انحصاری بود...یادتونه هوم؟)
دارک گیج تر از قبل دستی روی چشم هاش کشید: یعنی چی؟
پوزخند غلیظی روی لب های مرد شکل گرفت: لنیستر زیرمجموعه- ایی دیه و ایی دی...منم
دارک با چشم های درشت شده به مرد نگاه میکرد.
حالا میفهمید که چرا نمیتونه از این لجنزار خارج بشه...
بی حس حرف زد: میدونی...یه دلیل دیگه هم وجود داره که از اسمم متنفرم...(بی حس به مرد روبه روش نگاه کرد)...چون مثل اسم توعه...
مرد چشم ابی با لبخند خبیثی به پسری که از لحظه ورودش به اتاق شکسته تر بنظر میرسید، نگاه کرد: ولی من اسمتو خیلی دوست دارم...چون مثل اسمه منه...کریس (خب یه نکته کوچولو که گیج نشید...اسم هردو شخصیت کریسه. مرد چشم ابی: کریس پاین...و دارک برادر تهیونگ که اسم اصلیش کریسه.کیم کریس! بقیشم که دیگه با خودتون...)
لحظه ای سکوت کرد و بعد ادامه داد: به محض گرفتن نیروی اون ساحره کوچولو...به قولم عمل میکنم و خانوادتو برمی گردونم ...مثل روز اولشون و...زنده
و با پایان حرفش نیشخندی زد. نیشخند از روی لب هاش
کنار نمیرفت( کلا نیشخند عضوی از این فیکه:/) :حالا هم برو...بخاطر ورود بی موقعت نتونستم انرژیمو بگیرم...الان باید دوبرابرش رو جبران کنم...
زیر لب ادامه حرفش رو با خودش تکرار کرد و لبش رو گاز گرفت بخاطر شب دلچسبی! که قرار بود داشته باشه...
دارک بلند شد. قلبش سنگین بود اما نمیدونست چرا...
با شنیدن صدای دوباره رئیس چشم ابیش، جلوی در ایستاد.
کریس: حواست باشه...برادرت نباید مانع رسیدنم به اون ساحره بشه...وگرنه هردو نابود میشن...
از اتاق خارج شد. دیگه نمیخواست چیزی بشنوه.
میخواست خودش رو در خونه تاریکش، در الکل، غرق کنه. شاید بتونه مثل انسان ها، کمی، فقط کمی از اتفافات اطرافش رو فراموش کنه.

Mყ Vampire. [Completed]Where stories live. Discover now