part 5

3.3K 543 135
                                    

یه نکته رو بگم، این پرانتزا که میاد( ) عضو امم نوشته های جونگ کوکه.تو قسمتای قبل یادم رفت بگم ولی فکر کنم متوجه شدید که...
امیدوارم دوسش داشته باشید**


دارک: کارم داشتی صدام کن داداش کوچولو...بای
گفت وپرید .
اروم گفتم: فکر نکنم بتونم صدات کنم هیونگ..
سریع خودم رو رسوندم به داخل خونه و بایه خرگوش مواجه
شدم.
اروم پرسیدم: چرا نخوابیدی کوک؟
مثل بچه ها چشماشو میمالوند که فهمیدم...شت ...تو خواب راه میره؟؟!

از فرصت استفاده کردم و با یه لبخند خبیثانه، سریع گوشیم رو در اوردم تا فیلم بگیرم.
کل کابینت هارو زیرورو کرد، داشت میرفت سمت چاقو ها که فیلم گرفتن روتموم کردم و بلندش کردم.

بردمش تو اتاق و گذاشتمش رو تخت تا به بقیه خوابش ادامه بده. خودمم رفتم سمت اتاق کارم تا هم خون بخورم ، هم به یه سری کارهای شرکت رسیدگی کنم.

..................................................................

*جونگ کوک*

(بعد چند روز التماس به تهیونگ شی اعظم، امروز قراره بریم گردش.
دلم میخواد بریم همونجا که غروب خورشید و ماه کامل رو نگاه کردیم...

بعضی وقت ها انگار ته داره با یکی حرف میزنه، اما وقتی میرم پیشش تنهاست...فکرکنم توهمی شدم=/

این روزا تهیونگ خیلی درگیر کارهای شرکتشه و من حس میکنم رفتارش خیلی سرد شده. وقتی به رفتارش فکر میکنم فقط یه نظریه میاد تو ذهنم _فقط برای تفریح و لذت منو میخواد_ راستش ما حتی یه بوسه هم نداشتیم!

هروقت ته بخواد من در اختیارشم و وقتیم نخواد هیچی..!
در ضمن ما حتی رابطه هم نداشتیم!
پس طبیعیه خسته شده باشه نه؟...

تمام این فکرها وکارها، به غم و درد های پنهانم اضافه شده و بیشتر از قبل غمگینم میکنه اما طبق معمول با ماسک شاده بی غمم جلوی همه ظاهر میشم. نمیدونم چرا دوسش دارم...)

با شنیدن صدای باز و بسته شدن در اسانسور، یادداشت امروز رو هم تو گوشیم ذخیره کردم.
از روی مبل بلند شدم و با دیدن ته دوباره دلم لرزید. با اون کت وشلوار اسپرت برای بار هزارم دلم رو لرزوند.
با لبخند وخوشرویی سلام کردم.
کوک: سلام ته..
اما جوابم فقط یه (هوم) خشک وخالی از طرف ته بود..

دلم گرفت اما به زور لبخندم رو حفظ کردم
کوک : کی میریم ته ته؟
ته: کجا؟؟
یکم با تعجب پرسید.
مصنوعی لبخند زدم: قول دادی...یعنی قرار بود امروز بریم بیرون...همونجا که...

بی حس بهم خیره بود، منم حرفموقطع کردم و بی حس خیره شدم بهش..
کوک: ولش کن...مهم نیست...به کارت برس..
بی حس گفتم و گوشیم رو دوباره گرفتم تودستم .پشت بهش نشستم رو مبل و صفحه چت با هوسوک هیونگ رو باز کردم.

کوک: هوپی هیونگ...خوبی؟

هوپ :اوه اوه ببین کی اینجاست!
هوپ :خواب نمیبینم؟؟؟؟؟؟؟؟

Mყ Vampire. [Completed]Where stories live. Discover now