part 22

2.5K 359 78
                                    



چانیول با دقت به برگه های توی دستش نگاه میکرد و مطمئن میشد تا همه کار ها به درستی انجام بشن.
از اون سمت بکهیون هم با لبخند مهربونش به خدمتکار ها و دیگر کارکنان کمک میکرد.
از دیشب که به دستور تهیونگ به فرانسه اومدن،تونسته بودن تقریبا قلعه و فضای بیرونیش رو اماده کنن و الان تنها مشغول تزئین اتاق ها و فضای داخلی قلعه بودن.
سالن ها و فضای داخلی قلعه و همینطور چهارصد اتاقی که در قلعه وجود داشت، برای روئسا و نماینده های اصلی اماده میشد و فضای خارجی قلعه که شامل خانه و اپارتمان هایی به سبک قدیمی بودن هم برای افراد و همراهان نماینده ها اماده شده بود...
بکهیون با خستگی به سمت چانیول رفت و سرش رو به شونه پسر بزرگ تر تکیه داد:اااه چانی...دارم تلف میشم...کی گفته خوناشاما نمیمیرن؟...من الان دارم میمیرمممم از خستگی...
چانیول لبخند ارومی زد و بوسه اروم تری هم به موهای قهوه ای روشن پسر کوچک تر زد: اینقدر غر نزن بک...تازه فقط نصف روز از اومدنمون به فرانسه گذشته..هنوز کلی کار داریم
گفت و دوباره حواسش رو به برگه های توی دستش داد.
بکهیون که از چان قطع امید کرده بود، با سری پایین افتاده به سمت مبلی که با پارچه ی سفید رنگ پوشیده شده بود رفت و خودش رو روی اون انداخت: کار بهتری نبود انجام بدیم؟... تهیونگ هم فقط بلده کارای سخت رو بده به ما...باید همون موقع که هنوز رئیس بازی در نمیاورد و کوچیک بود به حسابش میرسیدم تا الان برای من از این وظیفه ها نتراشههه...
چانیول لبش رو گاز گرفت تا به غر زدن های پسر خسته نخنده. برگه هارو به یکی از محافظ ها داد و خودش رفت و کنار بکهیون، روی مبل جا گرفت.
چان: هی تو چرا اینقدر خسته ای؟ ما که فقط نظارت کردیم بک... از هیچ نیرویی هم استفاده نکردیم..
نگاهی به جادوگر ها که با استفاده از نیروشون مشغول تزئین بودن انداخت: نگاه کن...کارای سخت رو بقیه کردن پاپی
بکهیون با اخم بلند شد و حرصی مشتی به بازوی چان زد: حیف همه کارایی که برای تو و اون تهیونگ عوضی کردم من
چان نتونست جلوی خودش رو بگیره و از خنده روی مبل پخش شد. افراد و کارکنان کاخ که رفتار اون زوج براشون عادی شده بود، با لبخند از کنار اون دو رد میشدن.
چان به طور غیر منتظره ای بوسه ای به لب های بکهبون اخمالو زد و دستش رو گرفت: بجای این غر زدن ها بیا بریم اتاقمونو انتخاب کنیم تا بقیه حمله نکردن...
بکهیون با شنیدن حرف چان، شیطون ابرو هاشو بالا انداخت: خیلی خوب میدونی من عاشق اتاقای اینجام پسر شیطون...
بریم... من روشن ترین اتاقو میخوام...
چان از عمد این پیشنهاد رو داده بود چون همونطور که بکهیون گفت، از علاقه اش به اتاق های سلطنتی خبر داشت.
هردو دست در دست هم به طبقه دوم رفتن تا روشن ترین اتاق، به خواست بکهیون رو انتخاب کنن. مثل یک زوج عادی...
از کنار اتاق ها رد میشدن و نگاه گذرایی به اونها مینداختن.
با رسیدن به اتاقی با تم روشن که دکوراسیونش ترکیبی از وسایل مدرن و سلطنتی بود، چشم های بکهیون برقی زد و با جیغ تو گلویی وارد اتاق شد.

Mყ Vampire. [Completed]Where stories live. Discover now