part 17

2.8K 445 82
                                    

نگاهش رو از لب های کوک گرفت و دوباره به چشم هاش داد: چون...به چیزایی که نباید فکر کنی، فکر کردی...دلیل خوبیه برای یه تنبیه لذت بخش نه؟
با پایان حرفش بدون تلف کردن وقت و زمان دادن به جونگ کوک برای درک حرف هاش، لب هاش رو به لب های کوک رسوند و از همون ابتدا بوسه خشنی رو اغاز کرد.
بدنش رو بیشتر به بدن جونگ کوک چسبوند و عملا پسر کوچک تر رو به دیوار پرس کرد. دستش رو از دیوار جدا کرد روی گونه و کمر کوک گذاشت.
جونگ کوک هنوز شوکه بود و ذهنش حرف های ته رو تحلیل نکرده بود اما با پیچیده شدن لذت مک زدن لب هاش
توسط پسری که دوستش داشت در بدنش ، دست هاش بالا اومدن و به لباس تهیونگ چنگ زدن. چشم هاش روی هم افتاد تا لذت بوسشون رو چند برابر کنه...
هردو پسر به نوبت و خشن به لب های همدیگه حمله میکردن و تهیونگ هر لحظه فشار تنش به جونگ کوک رو بیشتر میکرد. جوری که جونگ کوک میتونست به راحتی عضو تهیونگ رو حس کنه و این حس برای محکم تر چنگ زدن به پهلوی تهیونگ کافی بود.
تهیونگ تو یه حرکت سرش رو عقب کشید که بوسشون با صدا قطع شد. پیشونی هاشون رو بهم دیگه تکیه داد: تو... مثل یه سراب میمونی ...جئون جونگ کوک
و دوباره با کج کردن سرش بوسه دیگه ای رو شروع کرد.
دستش رو از گونه و کمر جونگ کوک به پایین سُر داد و چنگی به رون های تو پُرش زد. لب هاش ، لب های جونگ کوک رو با تمام توانشون میبوسیدن.
دستش رو زیر رون های جونگ کوک گذاشت و بالا اوردشون. خودش رو بین پاهای پسر کوچک تر جا داد. به لب هاشون فاصله داد تا جونگ کوک بتونه هوا رو وارد شش هاش کنه. خیره به جونگ کوکی که نفس نفس میزد، فشار تنش رو بیشتر کرد : اینجوری دوس داری ؟
و با نیشخند به عضو جونگ کوک که از فشار هاش تقریبا برامده شده بود، فشار بیشتری وارد کرد. جونگ کوک به شونه های تهیونگ چنگ زد و لبش رو گاز گرفت. بوسه های تهیونگ برای تحریک شدنش کافی بود و الان حالش با
فشار های این خوناشام خبیث، هر لحظه بدتر میشد.
کوک: داری... چیکار میکنی...باهام..ته...
ته: پاهاتو حلقه کن دورم بیبی...
جونگ کوک پاهاش رو حلقه کرد و تهیونگ از دیوار فاصله گرفت. همراه با پسر در اغوشش ، به سمت اتاقشون حرکت کرد.
پسری که محکم بغلش کرده بود رو روی تخت گذاشت و بدون جدا شدن ازش، لبش رو کوتاه بوسید.
بدون اینکه فاصلشون رو کم کنه گونه کوک رو بوسید: اممم...خب میدونی که ما تا حالا از بوسه جلو تر نرفتیم... و الان... من میخوام تمام وجودتو ماله خودم کنم ولی...نمیدونم تو اماده هستی یا نه...
تهیونگ با لحن ارومی و خیره به جونگ کوکی که ساکت بود گفت. میتونست درگیری های ذهنی جونگ کوک رو حس کنه.
جونگ کوک سرش رو برگردوند و چشم هاش رو بست . لب هاش رو بهم فشار میداد و سعی داشت خاطره های درد اوری که تو ذهنش رژه میرفتن رو، نادیده بگیره. با تمام وجودش همخوابی با تهیونگ رو میخواست اما ترسی که بر ذهن و تنش چیره شده بود، بجای لذت، ترس رو به تک تک سلول هاش منتقل میکرد و جونگ کوک هیچ راهی جز تسلیم شدن در برابرش نداشت...
تهیونگ بوسه اروم دیگه ای به گردن جونگ کوک زد : چیشده خرگوش کوالایی ... چی اذیتت میکنه؟
جونگ کوک با فکر کردن به اتفاقی که وقتی بچه بوده براش افتاده، هر لحظه چشم هاش خیس تر میشد. با اون چشم های تیله ای خیس به تهیونگ نگاه کرد: من...من میخوام یچیزی بهت بگم ته...
شاید حرف زدن با تهیونگ در باره گذشته اش، بهترین کاری بود که در اون لحظه به ذهنش میرسید...
تهیونگ با اخمی که بخاطر گیج بودنش بین ابرو هاش بوجود اومده بود ،به کوک نگاه میکرد. با لحن ارومی و همراه با نوازش گونه های کوک حرف زد: چیشده خرگوشی... چرا چشم هات خیسن هوم؟... چی میخوای بگی؟
جونگ کوک با نوازش های تهیونگ اروم تر شده بود : تو... میدونی که من یه برادر ناتنی دارم؟
تهیونگ سرش رو به نشونه اره تکون داد و جونگ کوک
نفس عمیقی کشید که باعث شکل گیری بغض توی گلوش شد.
کوک: اون...اون وقتی من شش سالم بود... میخواست... میخواست...
قبل از اینکه بتونه حرفش رو تموم کنه، بغضش ترکید. تهیونگ نگران از حرفی که کوک میخواست بزنه، بغلش کرد .
ته: هیششش... خرگوشی من چرا زود گریه میکنه هوم؟... به من نگاه کن...جونگ کوکاا...
تهیونگ اروم خطاب به جونگ کوک گفت. کوک با چشم های خیسش به تهیونگ که روش خیمه زده بود نگاه کرد.
ته قطره اشکی که روی گونه جونگ کوک افتاده بود رو
بوسید : نمیخوای بهم بگی چی این چشم های خوشگلو خیس کرده؟؟... یه ببری اینجا حسابی گرسنشه ها...
برای عوض کردن حال کوک گفت و تونست یه لبخند اروم به لب های جونگ کوک بیاره.
از روی پسر کوچک تر کنار رفت و جونگ کوک رو به اغوش کشید: نمیخوام چشمات اینجوری خیس باشه... یه وقت دیگه هم میتونم بخورمت
جونگ کوک لبخند ارومی زد و همونطور که سرش رو روی
سینه تهیونگ میذاشت، دستش رو حلقه کرد دورکمرش. میخواست با تهیونگ حرف بزنه تا بتونه گذشتش رو فراموش کنه. اروم شروع به حرف زدن کرد و اون روز رو به یاد اورد. تهیونگ با شنیدن هر کلمه، جونگ کوک رو بیشتر به خودش میفشرد...

Mყ Vampire. [Completed]Where stories live. Discover now