part 14

2.8K 452 47
                                    

یونگی به ارومی راه میرفت و به حرف هایی که چند روز پیش زده بودن فکر میکرد.
یونگ: مرگ انحصاری؟...چی میتونه باشه؟...چرا لی جی هیو؟...
با شنیدن صدای زنگ، از افکارش بیرون اومد. با تشخیص بوی جیمین، به سمت در رفت و بازش کرد. به در تکیه داد و پسر مورد علاقش رو از نظر گذروند. اون هودی سبز رنگ با شلوار جذب مشکیش بهش میومد.
جیم: نباید بیام داخل؟
جیمین با شیطنت به یونگی که درحال اسکن کردنش بود ،
گفت. یونگی ابرویی بالا انداخت و کنار رفت: بفرمایید...
جیمین از کنار یونگی رد شد و یونگی سعی کرد تو همون فاصله کوتاه، عطر جیمین رو وارد ریه هاش کنه.
جیمین متوجه نفس کشیدن های عمیق شوگا شد و لبخندی رو لب هاش شکل گرفت.
یونگی: بشین...من برات نوشیدنی بیارم
یونگی بیخیال! گفت و وارد اشپزخونه شد. اما جیمین با بهت به خونه بمب زده نگاه میکرد. زیر لب زمزمه کرد: کجا بشینم دقیقا؟
اونقدر اروم گفت که خودش هم بزور شنید. لباس های افتاده روی مبل رو کنار زد و نشست. یونگی با دو لیوان اب پرتقال برگشت. میدونست پسر نشسته عاشق پرتقاله.
یونگی توده لباس روی مبل تک نفره کنار جیمین رو به کناری پرت کرد و نشست.
جیم: اینجا بمب ترکیده؟
یونگ: اممم نه...فقط یه گرگینه اینجا زندگی میکنه که حوصله تمیز کاری نداره...
جیم: اره ...کاملا معلومه...ولی یادمه کوک اینجا رو تمیز کرد چند هفته پیش...
یونگ: خب اون ماله هفته های قبل بود
جیمین نفس عمیقی کشید : چیزی پیدا کردی یونگی؟... لنیستر بیکار نمیشینه...
یونگی سری تکون داد و یکم از اب پرتقال تو دستش خورد.
یونگ: باید هرجوری شده عضو کیم بشیم
جیم: اون یه گروه خوناشامیه...بنظرت گرگینه قبول میکنن؟
یونگی چشم هاش رو بست: نمیدونم...شاید اگر بحث امنیت کوک باشه...تهیونگ قبول کنه..
جیمین کامل اب پرتقالش رو سر کشید و یونگی خیره به سیبک گلوی جیمین که بالا و پایین میرفت،بود.
جیمین لیوان خالی رو روی میز گذاشت: کی شروع میکنی؟
یونگ: الان
جیمین با چشم های گرد به پسر رو به روش نگاه میکرد: الان؟..چطور یهو وارد عمل شدید مستر یونگ؟
یونگی تکخندی زد: من خیلی وقته وارد عمل شدم...به جی هوپ زنگ بزن...باید بریم خونه اون جنازه
جیم: جنازه؟...منظورت کیم تهیونگه؟
یونگی سری تکون داد: خوبه که توهم میدونی جنازست
بلند شد و به سمت اتاقش رفت.
کمتر از یک دقیقه بعد با لباس طرح ارتشی سبز لجنی که تنش بود، بیرون اومد. این بار جیمین درحال اسکن تیپ پسر مورد علاقش بود.
یونگی با نیشخند روی لبش به جیمین نزدیک شد. یونگ : قبل از اینکه بریم...
مکث کرد و خیره به چشم های جیمین ادامه داد: میخوام یچیزی بهت بگم...
جیمین با ابرو های بالا رفته به پسری که در فاصله نزدیکش ایستاده بود، نگاه کرد: چی؟
یونگی نفس عمیقی کشید: میخوام ماله من باشی...دوباره
جیمین خواست حرف بزنه که یونگی بین حرفش پرید و ادامه داد: خودت میدونی که فقط از روی اجبار ولت کردم... اونم بخاطر لنیستر اما...الان عضوی از اون سازمان کوفتی نیستم
و میخوام دوباره مال من بشی...جیمینا...بدون توجه به محافظه کاری و هر کوفت دیگه ای...
جیمین ساکت به پسر بزرگ تر خیره بود. تمام اتفاقاتی که باعث شده بود از همدیگه جدا بشن رو مو به مو یادش بود. اونم عاشق پسر روبه روش بود.
دستش رو روی گونه یونگی گذاشت: یونگ...الان ...الان باید روی کارمون تمرکز کنیم...بعد از اون..
به اینجای جملش که رسید، با لبخند خجالتیش سرش رو پایین انداخته بود. یونگی نا باور به جیمین سرخ شده نگاه میکرد.
یونگ: جیمینی...واای...جیمینی من شدی باز...موچییی
جلو رفت و پسر گونه صورتی رو بغل کرد. عطرش رو نفس کشید و از حس ارامشی که این چند وقت ازش دور بود لذت برد...
.........................................................................
هر سه پسر تو ماشین قرمز رنگ هوسوک نشسته بودن و به سمت شرکت کیم تهیونگ حرکت میکردن.
هوسوک: الان دقیقا نقشتون چیه؟...من تا جیمین زنگ زد اومدم
یونگی و جیمین هراز گاهی از اینه جلوی ماشین به همدیگه نگاهی مینداختن و این از چشم های هوسوک دور نمونده بود.
هوسوک نفس کلافه ای کشید: یاااااااااا...با شما دوتام...با چی طرفم؟دوتا پاپی عاشق؟؟...وات د فاک؟...
با حرص و لبخند نا معلومی کنار خیابون پارک کرد و به سمت دو پسر برگشت.
هوسوک: توضیح بدین نقشه رو...زود
یونگی گلوش رو صاف کرد: خب...تو و جیمین ، کوک رو میبرید بیرون...
هوسوک: خب...بعدش
جیمین اینبار جواب هوسوک رو داد: یونگی هم ...با کیم تهیونگ حرف میزنه...باید عضو گروهش بشیم و اونم باید کمکمون کنه
هوسوک خیره به فرمون مشکی رنگ ماشینش به فکر فرو رفت. برای چند دقیقه ماشین در سکوت غرق شد.
هوسوک: تو مطنئنی میتونی تهیونگ رو راضی کنی؟
هوسوک رو به یونگی گفت. یونگی کلاه ارتشیش رو روی سرش جابه جا کرد.
یونگی: اره...البته راضی نشد بزور راضیش میکنم.
هوسوک: هوووف خراب تر نشه
هوسوک همزمان با حرف زدن گوشیش رو از جیبش در اورد. شماره جونگ کوک رو گرفت و قبل از برقراری تماس ، به سمت دو پسر برگشت: هیچی نگید... اگر کیم تهیونگ بفهمه شما هم اینجایید ...نمیذاره بیاد...همینطوریم معلوم نیست بتونیم بکشیمش بیرون...
و دکمه برقراری تماس رو زد. منتظر موند تا جونگ کوک جواب بده.
.............................................................................
جونگ کوک تکیه به مبل سفید رنگ ، به تهیونگی که با اخم جدی مشغول بررسی کردن برگه های روی میزش بود، خیره بود. از بعد از حمامی که در اغوش تهیونگ گذرونده بود، بنظر تمام حس های نهفتش بیدار شده بود. نمیتونست هیکل برهنه تهیونگ رو از سرش بیرون کنه...
تهیونگ پسر خیره بهش رو زیر نظر گرفته بود. دستش رو زیر چونش گذاشت و اروم جونگ کوک رو صدا زد.
ته: کوک...کوکیاا
اما بنظر پسر روبه روش کاملا غرق رویا بود. تهیونگ با نیشخند بلند شد و در یک چشم بهم زدن پشت سر جونگ کوک قرار گرفت.
سرش رو جلو برد و کنار گوشش با صدای بمی حرف زد: به چی فکر میکنی جونگ کوک؟
جونگ کوک که از شنیدن صدای یهویی کنار گوشش ترسیده
بود، از جاش پرید. به تهیونگ و نیشخندش نگاه کرد.
کوک: یاااا ...ترسوندیم ته
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و کنار پسر ، روی مبل جا گرفت.
ته: تو به چی فکر میکردی که اینقدر ترسیدی هوم؟
مشکوک به کوک نگاه کرد. جونگ کوک اب دهنش رو قورت داد*چی بگم؟؟؟؟....بگم داشتم تو تخت تصورت میکردم کیم تهیونگ؟؟...خاک تو ذهن منحرفت کنن جونگ کوککک....* تو ذهنش برای تمام افکارش، به خودش غر میزد.
کوک: ااا..خب به چیزی فک...
صدای زنگ خوردن گوشیش، مانع ادامه دادنش شد. نفس عمیقی کشید و گوشیش رو از جیب هودیش بیرون اورد. تهیونگ تمام حالت های پسر رو زیر نظر داشت. جونگ کوک با دیدن اسم-هورس هیونگ- لبخند درخشانی زد و گوشی رو جواب داد.
کوک: هوپی هیونگگگگگ
هوسوک لبخندی به ذوق جونگ کوک زد و به یونگی و جیمین علامت داد که کاملا ساکت باشن.
هوپ: سلامت کو دونسنگ زشت...حتما من باید زنگ بزنم بهت؟؟؟...تو دست نداری؟
جونگ کوک نگاهی به تهیونگی که با چهره ای خنثی کنارش نشسته بود انداخت .
کوک: ببخشید هیونگ...درگیر بودم
از حرف جونگ کوک، نیشخند غلیظی روی لب های تهیونگ شکل گرفت .جونگ کوک سعی کرد بدون توجه به پسر بزرگ تر به حرف زدنش ادامه بده.
کوک: الان حالت خوبه هیونگ؟
هوپ: نه خیلی دلم برات تنگ شده عشقم...اصلا میای بریم بیرون؟
کوک: اوه هیونگ خیلی یهویی گفتی...من...اممم...نمیدونم
هوپ: بهونه نیار دیگه...بیا بریم...اصلا هرجا تو بگی...چطوره؟
جونگ کوک به تهیونگ نگاه کرد: هیونگ...من ...اممم بهت خبر میدم
هوپ: خب باشه...ده دقیقه فرصت فکر کردن داری
کوک: باشه هیونگ..
و گوشی رو قطع کرد. به تهیونگ نگاه کرد. ته با اینکه تمام اون مکالمه رو شنیده بود، خیلی خونسرد از کوک پرسید: چیزی شده؟
جونگ کوک اروم جواب داد: هوسوک هیونگ...میخواد باهاش برم بیرون
تهیونگ ابرویی بالا انداخت: چرا؟
کوک: اممم دلش تنگ شده...
تهیونگ اها ارومی گفت.
جونگ کوک میدونست خوناشامش از بیرون رفتن با کسی
غیر از خودش، خوشش نمیاد . اروم به تهیونگ نزدیک شد: ته...
تهیونگ هوم ارومی گفت. جونگ کوک ریز خندید از این رفتار نسبتا کیوت خوناشام کنارش. خم شد و بوسه ارومی به گونه سرد تهیونگ زد.
تهیونگ به صورت جونگ کوکی که در نزدیکیش بود نگاه کرد: اینجوری میخوای راضیم کنی خرگوشی؟
جونگ کوک اروم سرش رو به نشونه بله تکون داد.
تهیونگ خیره به پسر کیوتش بود. یه دستش رو برد پشت گردنش و با دست دیگش کمرش رو گرفت. خیلی سریع روی پای خودش خوابوندش و خم شد روش.
ته: من به همین راحتی راضی نمیشم جونگ کوکی...
سرش رو جلو تر برد و خیلی اروم لب هاشون رو به همدیگه رسوند. لمس لب هاشون ، ارامش رو به هردو تزریق کرد. دست جونگ کوک اروم بالا اومد و به گردن تهیونگ رسید. تهیونگ با حس انگشت های گرم جونگ کوک روی گردنش، مک ارومی به لب های عسلیش زد. هردو اروم به لب های همدیگه مک میزدن و ارامششون رو چند برابر میکردن. تهیونگ لب پایینی کوک رو بین لب هاش کشید و مک محکم تری زد. اروم سرش رو عقب کشید.
به لب های خیس جونگ کوک نگاه کرد و بوسه کوچک اما عمیقی بهشون زد.
مماس با لب هاش شروع به حرف زدن کرد.
ته : دلم میخواد ...مثل یه خرگوش کوچولو.... بندازمت تو یه
قفس و زندانیت کنم...اینجوری فقط ماله خودمی...اما فکر کنم اینجوری دل خرگوشم بشکنه و ناراحت شه پس...
به چشم های اروم جونگ کوک خیره شد : پس الان که قراره بدون خوناشامت بری بیرون... اگر یه خراش بیوفته روت... مثل یه خرگوش کوچولو زندانیت میکنم...
جونگ کوک تمام حواسش رو متمرکز کرده بود فقط روی صدای بم خوناشامش. این روش ابراز احساسات کیم تهیونگ بود؟
اگر میگفت با این روش عجیب غریبش ، بیشتر عاشقش شده، دیوونگی بود؟
با اینکه کمرش بخاطر حالتشون درد گرفته بود اما هیچ اهمیتی بهش نمیداد.
خیره تو چشم های سرد اما نگاه گرم تهیونگ ، سرش رو تکون داد: میدونم این روش کیم تهیونگه اما فقط میتونستی بگی مواظب باشم تا تهدیدم کنی به زندانی کردن...اخه فکر نکنم بدونی چقدر زندانی شدن توسط تو رو دوس دارم مستر کیم...
با لحن ارومی گفت و با یه لبخند خرگوشی بلندشد. دوباره گونه تهیونگ رو بوسید: مرسی ته ته... زودی برمیگردم...
مواظب خرگوشتم هستم...
روی لب های تهیونگ هم لبخند نشست: باشه ...خرگوش چموش
جونگ کوک بلند شد و به سمت اتاقشون رفت تا لباس بپوشه.
تهیونگ با لبخند خیره به رفتن جونگ کوک بود و در
جواب تکون دادن دستش، لبخند عمیقی زد. الان میدونست که خیلی اون ساحره رو دوست داره. اونقدری که هدف هاش رو فراموش کنه!؟
تمام احساس خوبش با حس کردن حضور شخصی درست پشت سرش، از بین رفت....

این پارتم جلوتر اپ میکنم که اگر واتپدم دوباره گند زد به حالم، عذاب وجدان نگیرم😑😶

Mყ Vampire. [Completed]Where stories live. Discover now