part 9

2.8K 520 76
                                    

یونگی هم بعد از رفتن جیمین برگشت پیش جونگ کوک .
جونگ کوک با گیجی چشم هاش رو باز کرد و با کمی دقت فهمید تو اتاق یونگیه .
دهن وگلوش خشک بود. متوجه شد یک نفر کنارش نشست.
نگاه خسته ای به شوگا انداخت : هیونگ. .
شوگا: جونم دونسنگ تنبل
جونگ کوک خنده ارومی کرد : من تنبل نیستم هیونگ...تو خیلی قوی هستی .
شوگا برای سرحال اوردن جونگ کوک، بازو هاش رو نشونش داد :معلومه که من قویم بچه.. .
جونگ کوک اخمی از کلمه بچه کرد و غر زد: صدبار گفتم ... من بچه نیستم هیونگگ.. .
یونگی ضربه نسبتا محکمی با انگشتش به پیشونی جونگ کوک زد. کوک درحالی که داشت جای ضربه یونگی رو با انگشت هاش فشار میداد حرف زد.
کوک : یااااا....هیونگ...درد گرفت...
یونگی : بچه پررو من هیونگتم ...اونوقت بهم میگی یاااا...بزنم استخواناتو بشک...برگرد ببینم...چرا موهات اینجوریه...
با دیدن موهای خاکستری رنگ جونگ کوک، حرفش رو عوض کرد .
جونگ کوک به سرش دست کشید و روی تخت نشست : چجوریه؟...اها این...نمیدونم هیونگ...امروز صبح وقتی تهیونگ گفت فهمیدم...
یونگی بعد از دست کشیدن به قسمت خاکستری شده موهای کوک، چیزی یادش اومد.
معجون مقوی که درست کردن بود به دست جونگ کوک داد و بلند شد.
کوک: هیونگ...کجا میری؟ ؟
یونگی: اینو بخور تا من برگردم...فعلا هم از جات نمیخواد بلند شی. .
پسر متعجب رو تنها گذاشت و به اتاق کارش رفت.
کتاب قرمز رنگی رو از کتابحونه اش دراورد و روی صندلیش نشست.
در ظاهر اون کتاب، یک کتاب کاملا معمولی با جلدی قرمز بود
اما درون اون کتاب چیز هایی نوشته بود که شاید تنها صد نفر اون راز هارو بدونن !
دستش رو روی کتاب کشید.
با این کار، سه حرف طلای ی رنگ روی جلد قرمز رنگ شکل گرفت .
{w.v.w}

کتاب رو باز کرد و به بخشی که مربوط به ساحره ها بود، رفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کتاب رو باز کرد و به بخشی که مربوط به ساحره ها بود، رفت.
این کتاب قدیمی رو سال ها پیش استادش به اون داده بود .
کتابی که اسرار حقیقیش فقط زمانی که یک موجود ماورایی بهش دست بزنه، پیدا میشد.
اروم شروع به خوندن کرد.باز هم در ذهنش، اطلاعاتش رو طبقه بندی کرد تا مشکل جونگ کوک رو پیدا کنه.
(رنگ موی یک ساحره میتونه نشونه قدرتش باشه، یعنی چون داره قدرتاش رو کشف میکنه اینجوری شده؟ ؟
فکر نکنم به این سرعت تغییر کنن، پس علت بعدیش میتونه درد باشه؟؟ یعنی واقعا محکم ضربه زدم؟؟؟)
با فکر به ضربه هاش عذاب وجدان کوتاهی گرفت که با تحلیل بعدیش از بین رفت/ =
(فکر نکنم بخاطر ضربه هام باشه...گفت صبح اون جنازه (منظورش تهیونگه) دیدتش پس ربطی به درد نداره....من اونقدرا هم محکم نزدمش../ =
...میمونه غم...غم؟؟..غم چی؟؟ یعنی چیزی شده که من نمیدونم؟؟)

Mყ Vampire. [Completed]Where stories live. Discover now