Part 4

442 57 5
                                    

ساعت 4 بعدازظهر بود

ओह! यह छवि हमारे सामग्री दिशानिर्देशों का पालन नहीं करती है। प्रकाशन जारी रखने के लिए, कृपया इसे हटा दें या कोई भिन्न छवि अपलोड करें।

ساعت 4 بعدازظهر بود. کلاب خلوت‌تر از هميشه بود. پشت قفسه‌های مشروب ايستاده بودم و شیشه‌ها رو دستمال ميکردم که یهو مایا گفت:

مایا _ این همون یارو دیشبی نیست؟

تا سرم رو بلند کردم، از دور چشمم خورد به اون پسره، جونگ‌کوک.

_ اینجا چی کار میکنه باز؟

عينک دودي بزرگش رو برداشت اومد سمت پیشخوان و منتظر شد یکی بره پیشش. مایا وقتی دید من خشکم زده پیش‌دستی کرد و رفت بیرون.

مایا _ خوش اومدین. چیزی میل دارین؟

جونگ‌کوک نگاه تیزش رو از مایا گرفت و با عصبانيت نشست رو يکي از صندلي‌هاي جلوي بار.

جونگ‌کوک _ يه شيشه ودکا برام بيار. ابسولوت باشه.

تا مایا خواست بره یهو گفت:

جونگ‌کوک _ درضمن... به اون دختره همکارت، لیا... بگو بیاد کارش دارم.

مايا سري تکون داد و بدون اين که جلب توجه کنه ازش دور شد. تا رسید به من با نگرانی گفت:

مايا _ اين دنبال توئه. میخوای چی کار کنی؟

_ نمیدونم.

مایا با کلافگی سری تکون داد و يه شيشه برداشت و به اجبار رفت بیرون. ودکا رو تو یه سطل یخ گذاشت جلوش ولی تا خواست بهش ليوان بده جونگ‌کوک در شيشه رو باز کرد و سر کشيد.

من از تلخی و تندی مشروبی که داشت می‌خورد مورمور شدم. ولي اون انگار نه انگار. هنوز هم نگاهش مغرور و سرد بود.

اون و ودکا، من و اخلاق گندم! این اصلا ترکیب خوبی نبود. بعید میدونستم اگه برم بیرون اتفاقی خوبی منتظرمون باشه. حتما کارمون به بحث و دعوا میکشید. ولی از یه طرف دیگه اگه نمیرفتم دلم طاقت نیورد. حالا که خودش اومده بود دنبال من، شاید آدم بدی نبود.

نفس عمیقی کشیدم و تصمیم گرفتم برم بیرون. به خودم قول دادم واسه چند دقیقه به روش نیارم چه اخلاق سگی دارم و بزارم حرفش رو بزنه. یعنی آدم عصبی مثل من میتونست آروم باشه؟

تو همین فکرها بودم که با ديدن دیانا توي بار دوباره سرجام میخکوب شدم. فقط اون رو کم داشتم.

Whore 2 | فاحشه ۲जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें