حالا من صدایِ خنده هاتو از کجا بیارم وقتی دلم تنگ میشه؟
..............................................
بازی بین جونگ کوک و جی و دیانا و جین شوخی شوخی تموم شد ولی یه دختر جدی جدی مُرد. حالا جونگ کوک و جین بعد 2 سال برمیگردن امریکا، بدون اینکه بدونن س...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
شب شده بود، حالا فقط من مونده بودم و یه خونهی خالی. به هرگوشه که نگاه میکردم خاطراتش جلوی چشمام زنده میشد. هرچی روح اون لحظهها تکرار میشد دیوونهترم میکرد. ازش لذت میبردم و اشک میریختم. درست مثل همون موقعها.
یادم اومد یه شب همین جا، روی همین مبل سرم روی پاهاش بود که یهو ازم پرسید:
جونگکوک _ به نظر تو عشق چیه؟ _ عشق؟... تنهایی. خندید. از اون خندههایی که همیشه عاشقش بودم. _ و خندههای تو... جونگکوک _ ولی اینکه عشق نیست. _ کدومش؟ تنهایی... یا خندههات؟ خندید و بلند شد و از پیشم رفت.
یهو انگار جای خالیش شد قد یه دنیا. دلتنگی پیچید توی دلم و راه نفسم رو بست. خفم کرد. تا از جام بلند شدم یهو نگام به پشت در شیشهای افتاد. جین بود.
نرفته بود. ولی تنها بود. قصد تو اومدن هم نداشت. به خاطر همین رفتم و درو باز کردم.
بدون هیچ حرفی برای مدت طولانی بیرون بودیم. من بغض کرده بودم و اون سکوت. تا اینکه بلاخره به حرف اومد.
جین _ جونگکوک حرفای آخرت رو نشنید. قبل از اون رفته بود. ولی تمام مدت منتظر همین بود... که تو بهش بگی برگرد... نرو...
برگشت سمت من و گفت:
جین _ میتونم براش بفرستم، ولی حالا که رفته... حالا که تونسته بره... بزار بره.
خندم گرفت. خندهای تلخ که فقط سوزش چشمام رو بیشتر کرد. ولی باز هم به روی خودم نیاوردم که چقدر دلم شکسته. چقدر از اینکه دوباره یهو تنها شدم خورد شدم.
_ تو چی؟ تو چرا نرفتی؟
جوابی نداد. فقط سرش رو انداخت پایین.
_ به خاطر من نتونستی بری؟
بازم هیچی نگفت.
_ ولی به نظرم تو هم برو... اينجا، من، حرفام... هيچ سودي برات نداره. همش عذابه.
جین _ لیا...
از جام بلند شدم و گفتم:
_ بيخيال... دل من که زخميه... حالا يه خراش کمتر يا بيشتر چه فرقي داره. تو هم راحت باش. برو و خودت رو از دست من خلاص کن.
راه افتادم که برم. ولی دیدم اون هم پا به پای من بلند شد. یه لحظه ایستادم و بدون اینکه برگردم طرفش، فقط گفتم:
_ دنبال من نيا... منو تو اين حال و روز نبيني بهتره.
قبل اینکه چیز دیگهایی بگه، با قدمهایی بلند و سریع ازش دور شدم.