حالا من صدایِ خنده هاتو از کجا بیارم وقتی دلم تنگ میشه؟
..............................................
بازی بین جونگ کوک و جی و دیانا و جین شوخی شوخی تموم شد ولی یه دختر جدی جدی مُرد. حالا جونگ کوک و جین بعد 2 سال برمیگردن امریکا، بدون اینکه بدونن س...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
گوشیم رو برداشتم که یه سطر دیگه برات بنویسم. ولی یهو دیدم تمام پیامهام تیک آبی خورده. اصلا نفهمیدم چه طوری دوئیدم سمت خونهت. ولی مثل همیشه تمام برقها خاموش بود و در قفل. دلم رو زدم به دریا و شمارهت رو گرفتم.
بوق... بوق... بوق... بوق... بوق... بوق... بوق...
بازم جوابی ندادی.
تا خواستم گوشی رو قطع کنم دیدم ثانیه افتاد. قلبم داشت از توی سینهم میزد بیرون. گوشی رو گذاشتم دم گوشم ولی صدایی از اونور خط نمیاومد. خیلی آروم گفتم:
_ جین...
صدای نفسهات رو شنیدم. صدای بغضت رو شنیدم. و بعد گوشی قطع شد. دوباره شمارت رو گرفتم. ولی اینبار هرچی بوق خورد دیگه جوابی ندادی. دوباره و دوباره... ولی فایده نداشت.
یهو سایهای توی خونه تکون خورد. تا برگشتم دیدم توی خونه، درست چند قدمیم ایستادی. اومدی نزدیکتر و من گریهام شدت گرفت.
میدونستم اونجایی. من میدونستم!
دستم رو دراز کردم سمت صورت ماهت، ولی به جای تو دستم روی شیشه موند. وای که چقدر تو رو کم داشتم. چقدر دلم آغوش گرمت رو میخواست، چقدر گونههام دستهای نوازشگرت رو میخواست، چقدر لبام بوسیدنت رو میخواست.
دوباره بغض کردم. درمقابل تو و چشمای تو کم آوردم. در مقابل تو و حضور گرمت کم آوردم.
تو هم سکوت کردی. به هم نگاه ميکردیم و سکوت کرده بودیم. چون خوب حرفاي ناگفته با سکوت گفته ميشه. اگر سکوت رو میشکستیم، دیگه حرفي نميموند براي بهونه داشتن.
فقط ایکاش این دیوار شیشهای لعنتی نبود. یا اینکه حداقل تو در رو به روم باز میکردی. ایکاش خودت رو انقدر از من دریغ نمیکردی.
اره میدونم. تو مردونه قول دادی، مردونه هم پای قولت ایستادی. فقط ایکاش منو بیشتر از جونگکوک دوست داشتی.
نگاهت به گوشیت که توی دستت بود افتاد. تا پیام من رو خوندی لبخند کجی کنج لبات نشست. نگام کردی و آروم آروم رفتی عقب و بعد برگشتی و رفتی. دوباره ازم دور شدی.
ایکاش این در لعنتی بمون نبود. ایکاش میتونستم جلوی رفتنت رو بگیرم.
گوشیم لرزید.
"از همیشه تا همیشه، نهایت دوست داشتنم برای توعه. باور كني يا نه، چيزي از احساس من به تو كم نمي شه"
دوباره قلبم تیر کشید. چنگ زدم به قفسه سینم. هر موقع این بغض لعنتی میومد سراغم نفسهام به شماره میوفتاد. ولی این دفعه دردش بیشتر بود. داشتم خفه میشدم. با مشت و لگد کوبیدم به شیشه و داد زدم:
_ بیا بیرون! بیا بیرون لعنتی! بسه دیگه تمومش کن! اخه چرا ازم فرار میکنی؟ چرا این در لعنتی رو به روم باز نمیکنی؟ چرا؟ ها؟ چرا؟ آخه وقتي نيستي... وقتي حضور نداري... وقتي تو رو ندارم... دوست داشتنت به چه دردم میخوره؟! چه طوری آرومم کنه؟! هااااا؟
وسط هقهقهام، نفس عمیقی گرفتم و نالیدم:
_ باور کن دیگه زورم نمیرسه...
دوباره با لگد محکم کوبیدم به شیشه و داد زدم:
_ قید همه چیو بزنم یا نه؟!
صدایی میشنوم. دوباره برگشتی ولی بازم هیچی نگفتی. داد کشیدم و با لگد کوبیدم به شیشه.
_ خدا لعنتت کنه! یه چیزی بگو... صدام کن... صدام کن لعنتی!
صندلی فلزی پشت سرم رو برداشتم و پرت کردم سمت شیشه. زدم گلدون بزرگ گل یخ رو شکوندم. هرچی دم دستم بود رو داغون کردم. تا اینکه دستهای پرقدرتی منو از پشت بغل کرد. و بعد صدایی غیر از صدای خودم رو شنیدم.
جونگکوک _ لیا بسه... بسه دیگه... با توام!
بلند هقهق کردم و افتادم روی زمین. صورتم از خشم و درد و بغض قرمز شده بود. گلوم از این همه جیغی که کشیده بودم میسوخت. ولی تو بازم درو باز نکردی...