حالا من صدایِ خنده هاتو از کجا بیارم وقتی دلم تنگ میشه؟
..............................................
بازی بین جونگ کوک و جی و دیانا و جین شوخی شوخی تموم شد ولی یه دختر جدی جدی مُرد. حالا جونگ کوک و جین بعد 2 سال برمیگردن امریکا، بدون اینکه بدونن س...
Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou télécharger une autre image.
انگار وسط یه ایست قلبی، بهم شک وارد کرده بودن. فشاری که بهم وار شده بود انقدر زیاد بود که دوباره داشت حالم بهم میخورد. خواستم از تخت بیام پایین ولی محکم پخش زمین شدم. به زور خودم رو رسوندم به دستشوئی و به خاطر دلهره دوباره بالا آوردم.
انقدر ترسیده بودم که تمام بدنم داشت میلرزید. با دوتا دستام خودم رو بغل کردم و سرم رو گذاشتم روی زانوهای خم شدم. اشکهای داغم روی صورتم میریختن که یه نفر محکم بازوم رو گرفت و منو مجبور کرد سرم رو بلند کنم.
جین _ مگه با تو نیستم. به من نگاه کن!
صدای لرزونم رو به زور از بین هق هق گریههام شنیدم.
_ منو از اینجا ببر... از این اتاق ببر بیرون... خواهش میکنم.
جین از جاش بلند شد و دستش رو برد زیر زانوهام و با یه حرکت منو از روی زمین بلند کرد. چشمام رو بسته بودم و سرم رو بهش تکیه داده بودم. هوای سرد و بعد هوای گرم و مطبوع خونهی جین دوباره دلم رو آروم کرد.
منو روی مبل گذاشت و جلوم، روی زانوهاش نشست. دستش رو آروم روی گونههای خیسم کشید. و بعد از جاش بلند شد و رفت. ولی من هنوز با چشمهای بسته اشک میریختم.
چون قرصهای آرامبخشم رو یه مدت نخورده بودم این بلاها داشت سرم میومد. کنار اومدن با این اتفاقا بدون داروهام اصلا آسون نبود.
گرمای مطبوعی بین دستام حس کردم. چشمام باز شد. جین یه فنجون شیر گرم بین دستام گذاشته بود.
جین _ نمیخوای بگی چی شده؟
با صدایی گرفته گفتم:
_ ببخشید که امشب همش دارم اذیتت میکنم.
جین _ فقط بگو چی شده.
چی باید بهش میگفتم. خدایا چه جوری باید بهش میگفتم.
_ من...
بغضم ترکید و سیل اشکام روی صورتم جاری شد. بازم جلوش ضعیف شده بودم. بازم منو بیپناه میدید. شاید همین باعث شده بود حسش بهم بیشتر بشه.
روی مبل کنارم نشست و محکم بغلم کرد و من بدون هیچ مقاومتی خودم رو بین بازوهاش جا کردم. خیلی آروم روی موهام رو بوسید و گفت: