Part 23

304 47 2
                                    

دیانا _ بیا... اونا رفتن.

اینو درحالی میگفت که داشت از قسمت پذیرش میدوئید طرف من. با هم اومدیم بیرون و سوار اولین تاکسی شدیم. نزدیک نیم ساعتی با فرودگاه فاصله داشتیم. قلبم تند و محکم توی سینه‌م میکوبید.

منی که فکر میکردم دیگه همه چیز تموم شده، دیگه جین و تمام خاطراتش رو ریختم دور، حالا با فکر اینکه نرسیم و هواپیما بپره داشتم دیوونه میشدم.

وقتی تاکسی ایستاد مثل یه پرنده گیر کرده تو قفس از تو ماشین پریدم بیرون. نمیدونستم باید کجا برم؟ کجا رو اول بگردم؟ از کی بپرسم؟

توی اون شلوغی و هیاهوی گم شده بودم. تصویر صورت آدم‌های غریبه دونه به دونه از جلوی چشمام میگذشت و من فقط دنبال یه آشنا بودم. تا اینکه یکی از پشت دستم رو گرفت و گفت:

دیانا _ کجا داری میری؟ بیا بریم... الان باید تو بخش انتظار VIP باشن.

با قدم‌هایی که انگار روی هوا بودن دنبالش راه افتادم. تا اینکه یه در شیشه‌ای مات رو باز کرد و رفت تو. چند نفری اونجا بودن. خیلی شلوغ بود. ولی یهو با دیدن صورت ماهش بین اون همه آدم، انگار از گردن به پایین فلج شدم. محکم خوردم به در پشت سرم.

دیدم که اون هم با تعجب بهم خیره شده بود. چند لحظه‌ای طول کشید که تونست پاهاش رو از زمین بکنه و بیاد سمتم. ولی همین که بهم رسید و لب‌هاش از هم وا شد که چیزی بگه، محکم رفتم تو بغلش. توی اون چند دقیقه انگار یه تیکه بهشت وسط جهنم پیدا کرده بودم.

جین _ اینجا چی کار میکنی؟ چرا اومدی؟

صدای خشدار و آهسته‌ش دم گوشم زمزمه شد. خیلی سعی کردم گریه نکنم، خیلی سعی کردم آروم باشم، چون دیگه وقتی نمونده بود، ولی زجه‌هام تموم نداشت. فقط تونستم اون وسط مدام تکرار کنم "نرو... نرو...".

+ مستر کیم... پرواز رو اعلام کردن.

حلقه‌های دستاش دورم شل شد و دوباره در جهنم به روم باز شد. خیلی زود صورتش اومد جلوی چشمام. اخم لا به لای ابروهاش بود. با چاشنی یه چشم قرمز و پر از اشک.

بدون اینکه ذره‌ای تحمل دیگه برام باقی مونده باشه، لبام رو گذاشتم روی لباش و محکم بوسیدمشون. بوسه‌ای که برای دقایقی طولانی روی لبامون بود. جوری که انگار هیچ پایانی براش نبود.

+ مستر کیم!

یهو لباش از حرکت ایستاد. آروم آروم ازم جدا شد. درحالی که لب‌هاش هنوز با لب‌هام بازی میکرد، گفت:

جین _ من باید برم...

انگشتم رو محکم لا به لای موهاش فرو بردم و نزاشتم حتی یه ذره ازم دور شه. و بعد با چشمایی بسته گفتم:

_ نه! نرو! خواهش میکنم! اصن من هر چی احساس توی وجودم هست رو عوض میکنم. قول میدم دیگه نه به تو، نه به جونگ‌کوک هیچ احساسی نداشته باشم. فقط نرو... حداقل الان نرو.

Whore 2 | فاحشه ۲Where stories live. Discover now