حالا من صدایِ خنده هاتو از کجا بیارم وقتی دلم تنگ میشه؟
..............................................
بازی بین جونگ کوک و جی و دیانا و جین شوخی شوخی تموم شد ولی یه دختر جدی جدی مُرد. حالا جونگ کوک و جین بعد 2 سال برمیگردن امریکا، بدون اینکه بدونن س...
Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.
با قدمهای آرومی بهمون نزدیک شد. اما هیجانم زیاد دووم نداشت. رفتارش هیچ تغییری نکرده بود. شاید حتی سردتر هم شده بود. چهرهش خیلی درهم بود. نگاهش به جای من، به پشت سرم بود، به جونگکوک. و تو عمق نگاهش یه چیز مبهمی پنهون بود که باعث وحشتم شد.
سعی کردم به خودم جرعت بدم. باقی فاصله رو سریع از بین بردم و رفتم طرفش. تا خواستم حرف بزنم دستش رو بلند کرد و پاکتی که دستش بود رو گرفت طرفم.
شبیه برگه آزمایش بود. حتی اسم منم روش بود. ازش گرفتم ولی وقتی بازش کردم ازش چیزی سر درنیوردم. فقط متوجه کلمهی Negative شدم که با قرمز هایلات شده بود. یادم اومد تو آزمایش من این posetive بود. با صدایی گرفته و گنگ گفتم:
_ این چیه؟
جین هنوزم داشت با اخمهایی گره خورده به جونگکوک نگاه میکرد. ولی جونگکوک هاج و واج به برگه توی دست من خیره شده بود. انگار اصلا صدای من بهشون نرسیده بود. به خاطر همین بلندتر از قبل گفتم:
_ پرسیدم این چیه؟!
جونگکوک بازم هیچی نگفت ولی جین با لحن عجیبی گفت:
جین _ جواب آزمایشته. اصلیش... نه تقلبیش!
سعی کردم منظورش رو بفهمم.
_ تقلبی؟
سرش رو به آرومی تکون داد و گفت:
جین _ اره...
با خندهای نیشدار گفت:
جین _ خوندیش؟ نوشته بچهای در کار نیست. بهت که گفته بودم. ولی تو باور نکردی. به جاش دروغهای جونگکوک رو باور کردی.
برگشتم سمت جونگکوک. هنوزم مات و مبهوت ایستاده بود. کم مونده بود از سکوتش دیوونه بشم.
جین _ حالا که داری کمکم حرفم رو باور میکنی بزار یه چیز دیگه هم بهت بگم... میدونی از کجا مطمئن بودم بچهای در کار نیست؟
به آسانسور اشاره کرد و گفت:
جین _ چون اون شب من بودم که تو رو توی این آسانسور بیهوش پیدا کردم. تمام اون شب رو من پیش تو بودم، نه جونگکوک!
با حالتی مبهم بهش خیره موندم.
جین _ چون تو این آسانسور بودی مجبور شدم بیارمت اینجا. نمیدونستم جونگکوک توی حمومه، فکر میکردم خونه خالیه. به خاطر همین گذاشتم اینجا بمونی. تا خود صبح از درد و حال بدت جلوی چشمام پرپر زدی. کم کم داشتی بیدار میشدی که رفتم. از توی بالکن داشتم نگات میکردم وقتی کل خونه رو بهم ریختی و رفتی.