ᴛʜᴇ ᴛʀᴜᴛʜ ᴜɴᴛᴏʟᴅ 14

220 28 2
                                    

توی جاده منتظر بودم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

توی جاده منتظر بودم. منتظر بودم اون اتفاق بیفته، منتظر یه کامیونی بودم تا از پشت این پیچ وخم بزنه بیرون و من و ماشین و درجا خرد کنه.

شاید این که عین دیوونه‌ها نصفه شب، مست از خونه بزنم بیرون و خودم و وسط جاده ببینم یه چیز بیشتر نباشه. من دوباره دنبال خاطره‌هام رفته بودم.

آسانسور طبقه‌ی 20 باز شد. رفتم که به باورهام برسم، اما چه رسیدنی. من بازم اینجام، توی این خونه، تک و تنها!

مثل همیشه ساکته! مثل همیشه خالیه! چرا هیچ وقت یادم نمی‌مونه این خونه از منم تنهاتره؟

با هر قدمی که توی خونه میذاشتم خاطرات جلوی چشمام جون میگرفت. تصاویر مبهم، صداهای مبهم، ذره ذره مثل سم وارد بدنم میشدن.

درد کم‌کم از زیر دلم شروع شد. خودش بود. پیچید توی پهلوم، قلبم محکم تیر کشید، احساس میکنم دارم فشرده میشم. نفس‌هام یکی درمیون شده بود. بدنم خیس عرق بود، صورتم خیس اشک.

دستی منو از زمین جدا کرد. ولی من توی یه دریای پر از درد غرق بودم. دریایی که هربار با یه موج نفسم رو میگرفت.

جونگ‌کوک _ لیا...

صداش از یه جای دور میومد.

جونگ‌کوک _ لیا...

بدجور دلم خواستش! یه هوس نرم و تازه. دلم خواست گوش بدم و برم تو دنیای خودم. دنیایی که جز "درد" هیچی توش معنی نداشت. تا اینکه دستی به صورت داغم کشیده شد. از سردی اون تو خودم لرزیدم و چشمام باز شد.

نگاهی به فضای آشنای بیمارستان انداختم. دکتر بالای سرم ایستاده بود و جین روی صندلی کنارم نشسته بود.

بازم درد به خاطر مسکن رفته بود و یه آرامش نسبی داشتم. ولی جین خیلی گرفته به نظر میرسید. توی نگاهش غم عجیبی بود. احتمالا همه چیز رو فهمیده بود.

بعد رفتن دکتر خودم رو به زور جمع و جور کردم. اصلا دلم نمیخواست تو بیمارستان بمونم. به خاطر همین خیلی زود برگشتیم هتل. جلوی آسانسور رو به جین که تمام مدت ساکت بود گفتم:

_ لطفا به کسی چیزی نگو. نمیخوام کسی بخاطرم ناراحت بشه.

بازم هیچی نگفت. نفس عمیقی گرفتم. برگشتم که برم سمت بار، ولی یهو دیدم دنبالم راه افتاد. وسط راه ایستادم و گفتم:

_ جین! لطفا! دنبالم نیا، باشه؟ دوست ندارم حالا که فهمیدی پاپیچم بشی و هی بهم بگی اینکار رو کن، اون کار رو نکن و از این حرفا.

لبخند کجی روی لباش نشست.

جین _ چرا باید برات تلاش کنم؟

نگاهم توی صورتش موند. بی‌اعتناییش قلبم رو به شدت تکون داد.

جین _ چرا باید برای کسی که هیچ ارزشی براش ندارم تلاش کنم، ها؟

سرم رو انداختم پایین.

_ همچین چیزی نیست...

جین _ نیست؟! پس چرا وقتی فهمیدی بهم نگفتی؟ چرا با این وضع هرشب هرشب خودت رو با مشروب خفه میکنی؟ چرا وقتی همون اول بهت گفتن عمل کن، نکردی؟ چرا شیمی درمانی رو قبول نکردی؟ ها؟ چرا؟

یهو با داد بلندی گفت:

جین _ دِ بگو چرا...

بغض بدی سر و کلش پیدا شد و راه گلوم رو بست.

_ چونکه... چونکه ترسیدم...

سیل اشک یهو روی صورتم روونه شد. اصلا نفهمیدم کی تو بغل جین گم شدم. وسط هق‌هق‌هام که حالا هیچ کنترلی روشون نداشتم شنیدم که گفت:

جین _ چرا باید بترسی وقتی من همیشه پیشتم؟

Whore 2 | فاحشه ۲Where stories live. Discover now