درحالی که روی تخت دار کشیده بودم، به بیرون خیره شده بودم. به غم انگیزترین صحنههای زندگیم.
دکتر _ ریپورت سونوگرافیت اومده. درگیری کبدت بیشتر شده. الان میشه گفت نزدیک 30% کبدت از بین رفته. نمیخوای یه تصمیم جدی بگیری؟
این منم! یه شکست خورده تو همه چیز...
دکتر _ همین طوری پیش بری چند روز دیگه میرسی به مرحلهی دو. اون موقع دیگه نمیتونی کاریش کنی.
یه احمق که فقط منتظره روز مرگش برسه...
دکتر _ میشنوی چی میگم؟ داره تبدیل میشه به سرطان!
از رو تخت بلند شدم و سوزن سرُم رو از تو دستم کندم. جوری که پوستم سوخت و احساس کردم رگم پاره شد. کلی خون ازش راه گرفت ولی اصلا مهم نبود.
برگه سونوگرافی رو از تو دست دکتر کشیدم بیرون، و جلوی چشماش، تیکه تکیهش کردم و از بیمارستان زدم بیرون.
رسیدم به هتل، یه راست رفتم بار. بچهها داشتن نظافت میکردن. نشستم پشت بار و برای خودم مشروب ریختم. سرم رو گذاشتم روی دستم. بیاختیار اسم خودم رو زمزمه کردم و خندیدم.
شاید به اسم سه حرفیم خندیدم، شایدم به تقدیرم، شایدم به روزهایی که شاید ببینم شاید نبینم.
یادم افتاد همیشه شرایطم همین بوده، ولی میدونستم بازم ادامه داره. ولی الان فقط 70% برام مونده بود.
بازم خندم گرفت. واسه اون 30% که گم شده بود. حوصله گشتن و پیدا کردنش رو نداشتم. بزار گم بشه، بهتر. ایکاش میشد منم گم بشم. راحت بتونم تو گم شدهها این 70% رو بگذرونم. یه لحظه که بهش فکر کردم، خندهی تلخی روی لبام نشست.
جین _ بازم که اینجایی؟
اومد و کنارم نشست. با خستگی خودم رو جمع و جور کردم و صاف نشستم.
جین _ چشمات رو ببند.
فقط نگاش کردم.
جین _ گفتم چشمات رو ببند.
خندم گرفت. و بعد چشمام رو بستم.
جین _ حالا بازشون کن.
نگام به جلوم افتاد. یه شاخه گل لاله زرد گذاشته بود جلوم. گلی که هر روز توی گلدون اتاقم تکرار شده بود. بدون اینکه دلیلش رو بدونم.
_ اون گلای توی اتاقم هم کار توعه؟
لبخند کجی روی لباش نشست و سرش رو انداخت پایین. گل رو از روی میز بلند کردم و گفتم:
_ انقدر ازم متنفری که هر روز برام گل زرد میخری؟
جین _ هر گل زردی معنی تنفر نداره. انقدر گلها رو بد تعبیر نکن.
این رو گفت و از جاش بلند شد که بره.
جین _ آه راستی...
ولی یهو ایستاد. از تو جیبش یه یادداشت درآورد و داد بهم.
جین _ یکی این رو داد که بدم بهت.
کاغذ تا شده رو ازش گرفتم و فقط نگاش کردم.
جین _ بازش کن دیگه! شاید مهم باشه. نترس... نمیپرسم کی داده و چی توش نوشته. خودم میدونم. قبلا چندبار خودندمش که غلط املایی نداشته باشم.
اين رو گفت و رفت. کاغذ رو باز کردم و خوندمش.
چي بگم؟
ميام و نيستي...
مياي و گلها رو هم نميبيني...
بعد طعنه ميزني خودت رو ازم پنهون کردی.پنتهوس رو خیلی وقته تحویل دادم.
منم مثل تو دیگه طاقت موندن اونجا رو نداشتم.اره... اون خونه رو هم من خالی کردم.
میدونی چرا؟
چونکه هر روز و هر ثانیه توی اون خونه منتظرت بودم.
منتظر که فقط یه بار دیگه به خاطر من بیای اونجا.
به خاطر همین کل خونه رو خالی کردم...
چون نمیخواستم وقتی اومدی،
حضورت رو لا به لای اون اسباب اساسیه گم کنم.
میخواستم تو رو زود ببینم.
این همه انتظار کشیدم...
نمیخواستم یه لحظه هم وقت رو از دست بدم.
میخواستم هر وقت اومدی زود پیدات کنم.
هرچند... هیچوقت نمیومدی!
ولی من...
همه جا رو، از همه چیز و همه کس خالی کردم
که فقط با تو پرش کنم...
پس از اون صندلی سکوتت بلند شو
شاخه گلی که برات میزارم رو بردار و لبخند بزن.گوشیم و برداشتم و معنی گل لالهی زرد رو سرچ کردم. نماد درخواست بخشش، نماد درخواست شروع دوباره، نماد عشق یه طرفه.
خندهی تلخی نشست رو لبام. سرم رو دوباره گذاشتم روی دستم تا کمتر فکر کنم. که اشکهام خشک بشه سرجاش.
YOU ARE READING
Whore 2 | فاحشه ۲
Fanfictionحالا من صدایِ خنده هاتو از کجا بیارم وقتی دلم تنگ میشه؟ .............................................. بازی بین جونگ کوک و جی و دیانا و جین شوخی شوخی تموم شد ولی یه دختر جدی جدی مُرد. حالا جونگ کوک و جین بعد 2 سال برمیگردن امریکا، بدون اینکه بدونن س...