آسانسور که طبقهي آخر ايستاد، دستای جونگکوک از کنارم رد شد و رمزي رو وارد کرد. در باز شد و اون بدون توجه به من از آسانسور خارج شد.
تازه عقلم به کار افتاده بود. میدونستم که دارم لج میکنم. با خودم. به تلافی بلاهایی که بقیه سرم درآورده بودن. ولی دیگه چی کار میتونستم بکنم؟
برای آخرین بار نفس عمیقی کشیدم و از آسانسور خارج شدم. وقتی وارد سوئیت شدم، همون دم در ايستادم و به اطرافم نگاهي انداختم.
هنوز همون طوري بود. زمين پر از شيشه خورده بود. مبلها جا به جا شده بود و يکيش که چرمي بود پاره شده بود. پردهي حرير سرتاسري که زده بود به ديوار شيشهاي پاره شده بود و افتاده بود پايين. و يه صندلي چوبي شکسته يه گوشه بود. واقعا من اينجا رو به اين وضع در آورده بودم؟
جونگکوک _ تا فردا صبح ميخواي اونجا وايستي؟
با صداي جونگکوک به خودم اومدم. از توي اتاق درحالی که داشت دکمههاي بليزش رو باز ميکرد به سمتم اومد. دور و برش رو نگاه کرد و گفت:
جونگکوک _ قشنگه؟ هنر خودته ديگه...
دکمهی آخر بلیزش رو باز کرد و همون جا جلوي من درش آورد، و من ناخوداگاه سرم رو انداختم پايين. خندید و دوباره رفت توي اتاقش. صداش رو شنيدم که بلند گفت:
جونگکوک _ بايد دعوتت کنم تا بشيني؟
اين بار شلوارش رو عوض کرده بود. يه تيشرت هم توي دستش بود. وقتي نزديک من رسيد از دور پرتش کرد توي صورتم.
جونگکوک _ لباست رو عوض کن. خوشگله... حیفه از وسط جرش بدم.
اینو درحالی میگفت که با یه نگاه خیره و لبخند کج نگام میکرد. بلیز رو تو دستام مچاله کردم و مشتم رو محکم فشار دادم.
_ ببین منو!
برگشت طرفم، البته به زور و نصفه نیمه. بازم همون قیافهی سنگی رو به خودش گرفته بود. حتی کوچیکترین اثری از شرمندگی توی نگاهش نبود. رفتم نزدیکتر تا خوب متوجه جدیت حرفهام بشه. و بعد گفتم:
_ بزار همین اول کار روشنت کنم. اگه امشب اینجام... اگه الان آروم و ساکت جلوت ایستادم... فقط به خاطر این که مجبورم.
KAMU SEDANG MEMBACA
Whore 2 | فاحشه ۲
Fiksi Penggemarحالا من صدایِ خنده هاتو از کجا بیارم وقتی دلم تنگ میشه؟ .............................................. بازی بین جونگ کوک و جی و دیانا و جین شوخی شوخی تموم شد ولی یه دختر جدی جدی مُرد. حالا جونگ کوک و جین بعد 2 سال برمیگردن امریکا، بدون اینکه بدونن س...