_ همینجا نگه دار...
با صدای تهیونگ سمتش برگشت و نیم نگاهی به تاریکی جنگل کرد و پاش رو روی ترمز گذاشت و با خاموش کردن ماشین سمتش برگشت:
_ چیزی شده؟!
ِ
تهیونگ سمت جونگکوک برگشت و تو تاریکی که به سختی مشکی نگاهش رو پیدا میکرد به لب هاش خیره شد و همزمان با باز کردن کمربندش سمت جونگکوک خم شد و لب هاش رو روی لب های نیمه باز پسربزرگتر کوبید و شروع به بوسیدنش کرد...جونگکوک چشم هاش رو بست و همونجور که دستش رو دور کمر تهیونگ انداخت و اون رو روی پاهاش کشید شروع به باز کردن زیپ کاپشنش کرد و با در اوردنش دستش رو سمت دکمه شلوارش برد و بوسه هاش رو با دلتنگی روی پوست گردنش زد و اجازه داد قطره اشکش روی گونه اش بریزه....
_ تو منو درست لحظه ای که به چشم هام خیره شدی فراموش میکنی جونگکوک.
با صدای شکسته ای روی لاله گوش جونگکوک زمزمه کرد و تمام حواسش رو به نوازش و بوسه های پسر بزرگتر داد:
جونگکوک چشم هاش رو بست و مابین بوسه هاش حریص و سنگینش نفس عمیقی کشید و بغض لعنتی که تا پشت پلک هاش رسیده بود رو به سختی کنترل کرد... راهی وجود نداشت... تهیونگ فهمیده بود و حالا همه چیز رنگ خداحافظی میداد.
******
دست هاش رو دو طرف کمر پسر کوچیکتر گذاشته بود و در حین بوسیدنش تن نحیف تهیونگ رو نوازش میکرد و هر از چندگاهی با ناله های کوتاه پسر شدت بوسه هاش رو ارومتر میکرد. یکی از دست هاش رو پشت گردنش گذاشت و با دست دیگه اش صندلی رو کامل خوابوند تا فصای کافی برای معاشقه با همسرش داشته باشه... و بعد اخرین دکمه از بلوز تهیونگ رو باز کرد و با دیدن تنش نفسی کشید و به بوسه هاش شدت بخشید.
با عقب رفتن سر تهیونگ لای پلک هاش رو باز کرد و با چشم های خماری به تهیونگ که تو یک سانتی لب هاش نفس های عمیق و تندی میکشید نگاه کرد و لبش رو با حرص بین دندون هاش فشرد و دو طرف شونه پسر رو گرفت و به فرمون ماشین کوبید و بی توجه به صدای بوقی که سکوت جنگل رو برای چند لحظه از بین برد خیره به سیاهی چشم های نمناک و خواستنی تهیونگ لب هاش رو به فضای باز گردن تا سینه اش رسوند و همونجور که میبوسیدش با ضربه ارومی که به رونش زد ازش خواست تا کمی بلند شه و لباسش رو تا نزدیکی زانوهاش پایین اورد و به تهیونگ که برای خلاص شدن از اون پارچه های مزاحم با دستش بیشتر لباسش رو به پایین هول میداد نگاه کرد و دستش رو دور کمر برهنه اش حلقه کرد. با اخمی که ناخواسته بین ابروهاش نشسته بود به صندلیش تکیه داد و با چشم به کمربند شلوارش اشاره کرد:
_ بازش کن.
تهیونگ گوشه لبش رو گاز گرفت و همونجور که کمی خودش رو جلو میکشید دست هاش رو سمت کمربند جونگکوک برد و در همون حین که بازش میکرد با حلقه شدن انگشت های کشیده پسر بزرگتر دور عضو سخت شده اش ناله ای کرد و سرش رو به عقب پرت کرد و به تنش قوسی داد و انگشت هاش رو از روی باکسر مشکی رنگ جونگکوک روی عضو نیمه سخت شده اش کشید.
YOU ARE READING
💍⃤ REPLᴀCE💍⃤
Romance( Completed ) «جایگزین» _ من مجبور بودم ...مجبور بودم اون خودکار لعنتی رو بین انگشتهام بگیرم و اون سند ازدواج رو امضا کنم ... من مجبور بودم که برای تک تک لحظه هایی که کنارت بودم بترسم ... حتی همین الان هم مجبورم ... مجبورم روبروت بشینم و تو چشمهات...