-part28-

13.4K 1.8K 1K
                                    

به ساعت که 7 صبح رو نشون می‌داد نگاه کرد و با کش و قوس کوتاهی از روی تخت بلند شد و خیره به چهره‌ی به خواب رفته‌ی شی وو سمت سرویس اتاق رفت و بعد از خشک کردن دست و صورتش از اتاق بیرون رفت. 

با رفتن سمت پذیرایی سیگارش رو روشن کرد و با درست‌کردن قهوه فوری، کمی ازش رو تو ماگ خاکستری رنگش ریخت و همون جور که عطرش رو نفس می‌کشید به سکوت خونه گوش داد و شماره‌ی لی مین رو گرفت: 

- مدارک چی شد؟! 

- آماده اس، فقط لازمه امروز همراه تهیونگ یه سر تا دفتر وکالتی که آدرسش رو میفرستم برید. 

جونگکوک سری به نشونه مثبت تکون داد و بدون اینکه تماس رو قطع کنه با تقه کوچیکی در اتاق رو باز کرد و با دیدن تخت مرتب تهیونگ اخمی کرد و قدمی داخل اتاق رفت و با نشنیدن صدایی از سرویس بدون اینکه اهمیتی به توضیحات لی مین بده درش رو باز کرد و با ندیدن تهیونگ، نگاهش رو تو اتاق چرخوند. 

اخمش هر لحظه غلیظ‌تر میشد و جای خالی قاب عکس سه نفره‌‌ی تهیونگ روی میز باعث شد با قدم‌های سستی سمت در کمد نیمه باز اتاق بره. 

در کمد رو تا آخر باز کرد و با ندیدن لباس‌های پسر آب دهنش رو به سختی قورت داد و با صدای ضعیفی که از عصبانیت می‌لرزید، همونجور که از اتاق بیرون میرفت، رو به لی مین غر زد: 

- تهیونگ نیست... تهیونگ نیست لی مین اون لعنتی تو این خونه نیست. 

***

فلش بک 10 ساعت قبل -

بی توجه به لیوان شیری که پشت در بود، روی تخت نشست و  دستش رو سمت گوشیش برد و به لیوانی که می‌‌دونست با دری که هیچوقت قرار نبود باز بشه و روی زمین بریزه نگاه کرد و به فریاد بلند جیمین گوش داد: 

- فقط یه دلیل لعنتی بهم بده چرا گوشی مزخرفتو جواب نمیدی؟! 

دستی بین موهاش کشید و همونجور که روی تخت دراز می‌کشید به ساک چرمی که پشت میز گذاشته بود خیره شد:

- معذرت میخوام، گوشیم سایلنت بود متوجه نشدم. چی شده؟! 

-اونا رو احمق فرض کردی، میدونی که منو نمیتونی نه؟!

جیمین گفت و تیشرت مشکیش رو روی تخت پرت کرد. 

- منظورت چیه؟!

- چرا بادوم زمینی خوردی؟! نمیخوای باور کنم توئی که بوی بادوم زمینی رو از ده فرسخی تشخیص میدی با دومین لقمه‌ی لعنتیت هم متوجهش نشدی. 

تهیونگ چشم‌هاش رو برای لحظه‌ای بست و نفس عمیقی کشید. باید زودتر به جیمین درباره‌ی تصمیمش می‌گفت اما انقدر درگیر افکارش بود که حتی وقت نکرده بود به جیمین یه زنگ بزنه.

- از قصد بود. 

با صدای آرومی گفت و به سکوت جیمین برای لحظه‌ای گوش داد و دستی روی چشم‌هاش کشید: 

 💍⃤ REPLᴀCE💍⃤      Where stories live. Discover now