-part23-

13.5K 1.8K 1.8K
                                    

_ به من نگاه کن کوک.

سمتش برگشت و قبل از اینکه بلوزش رو بپوشه، خیره به چشم های اشک الودش با لبخند کمرنگی زمزمه کرد:

_ استراحت کن شی وو... میتونی با خیال راحت بخوابی، دیگه هیچکس نمیتونه اذیتت کنه.

شی وو قدمی نزدیکتر رفت و نگاهش رو بین چشم های سرخ جونگکوک چرخوند و با صدای ارومی جواب داد:

_ من بیشتر از خواب به تو نیاز دارم کوک... چرا جوری نگاهم میکنی انگار نامرئیم؟ تو واقعا من رو میبینی؟! منم شی وو... کسی که قرار بود...

_ من فقط یکم شوکه شدم همین.

جونگکوک گفت و دستش رو بین موهاش فرو برد.

_ باید چیکار کنم؟! من 6 ماه بدون تو زندگی کردم و حتی تصور اینکه یکروز دوباره از هم جدامون کنن دیوونه ام میکنه... بگو باید چیکار کنم... تو هنوزم من رو دوست داری نه؟!

نگاهش رو به صورتی که از اشک های چند لحظه پیش خیس شده بود، دوخت و با پشت انگشت اشاره اش نوازش وار رد اشک رو از صورت زیبای معشوقهِ گم شده اش پاک کرد. اون شی وو همون لحن خواستنی و ترسیده اش، همون لحنی که هربار که بابت چیزی نگران میشد ازش میخواست بهش اطمینان بده که هیچوقت تنهاش نمیزاره.

_ هیچوقت نبوده که دوستت نداشته باشم.

نفس عمیقی کشید و سعی کرد برای لحظه ای گیج بودن و ناباوری اتفاقات رو از پشت پلک هاش پس بزنه و حرفش رو ادامه بده:

_ پس با این افکار خودت رو اذیت نکن... من فقط برای هضم این موضوع نیاز به زمان دارم.

شی وو نفس عمیقی کشید و بوسه ارومی به دست جونگکوک زد و خیره به چشم هاش فاصله بینشون رو با قدم کوتاهی پر کرد.  لب هاش رو به لب های خطی و جذاب مردش رسوند و با دلتنگی عمیقی شروع به بوسیدنش کرد .

دست هاش رو نوازش وار اما حریصانه روی تن مرد بزرگتر حرکت میداد و بدون اینکه بوسه اشون رو قطع کنه جونگکوک رو به سمت تخت کشید و رو پاهاش نشست.

قصد نداشت اجازه بده هیچکس و هیچ چیزی جونگکوک رو ازش بگیره... هیچکس حق نداشت اون رو از عشقش دور کنه و حتی فکر کردن به اتفاقات گذشته باعث میشد قلبش درد بگیره و عصبانیت تو تمام سلول های وجودش رخنه کنه.

دست هاش رو روی شونه جونگکوک گذاشت و همونجور که سرش رو تو گردنش فرو برده بود و با کیس مارک های عمیقی رد بوسه هاش رو مالکانه روی گردنش به نمایش میذاشت. با حرکت تند جونگکوک جاشون عوض شد و با لبخند رضایت بخشی به چهره اخم الود جونگکوک خیره شد:

_ بزاریم برای بعد ش...

دست هاش رو به نشونه مخالفت پشت گردنش گذاشت و قبل از اینکه اجازه بده جونگکوک حرفش رو تموم کنه شروع به بوسیدنش کرد.
با فشرده شدن قلبش به اشکی که از گوشه چشم هاش روی گونه اش ریخت پوزخندی زد و دست جونگکوک رو روی کمرش گذاشت و چشم هاش رو با حس نوازش دست جونگکوک اروم بست.

 💍⃤ REPLᴀCE💍⃤      Where stories live. Discover now