با اخم پررنگی به تهیونگ که دستش رو روی گلوش گذاشت و با سرفههای بلندی به گلوش چنگ زد نگاه کرد و لیوان آب پرتقالش رو روی میز گذاشت و از سر جاش بلند شد.
حالتهاش عادی به نظر نمیومد و نفسهای عمیقی که دنبال راهی برای ازاد شدن میگشتن به گلوی سرخ شده پسر چنگ میزدند، یونگی با اخمی که هر لحظه از دیدن رنگ پربده تهیونگ غلیظ تر میشد، دستش رو روی شونه پسر گذاشت و با صدای آرومی لب زد:
- هی بچه خوبی؟!
تهیونگ به سختی به استین بلوز یونگی چنگ زد و با چشمهایی که از اشک خیس شده بودند، قبل از اینکه حرفی بزنه دوباره با سرفه شدیدی، دستش رو روی گلوش گذاشت.
- هی با توام چت شد یهو؟!
یونگی وحشتزده به تهیونگ نگاه کرد و خیره به حالتهای ترسناکش کمی سمتش خم شد و با دیدن جونگکوک که با قدمهای آرومی از پلهها پایین میاومد همونجور که با هول شدگی با آمبولانس تماس میگرفت رو بهش با صدای بلندی لب زد:
-جونگ... جونگکوک اون... ت
-چی شده یونگی؟!
یونگی سمت تهیونگ که با صورتی که به کبودی میزد سعی میکرد راهی برای نفس کشیدن پیدا کنه برگشت و با ترس ادامه داد:
-تهیونگ... نفس نمیکشه... نفسهاش بالا نمیاد جونگکوک.
شوکه از حرف یونگی از پلهها پایین رفت و با دیدن جیهوپ که با لباس ورزشی وارد سالن شد و سمت تهیونگ دویید، قدمهاش رو تند کرد و با قاب گرفتن صورت پسر روبهروش با ترس اسمش رو صدا زد:
- ت...شی وو... چشمات رو باز کن... صدام رو میشنوی؟ لعنتی چشمهات رو باز کن.
با صدای بلندی فریاد زد و رو به یونگی که ادرس ویلا رو به فردی که پشت خط بود میداد. با ترس پرسید:
- چرا اینجوری شد؟!
جیهوپ با صدای گنگی بدون اینکه نگاهش رو از صورت رنگ پریده تهیونگ برداره زمزمه کرد:
- کره بادوم زمینی... اون به این بادوم زمینی حساسیت داره.
جونگکوک برای لحظهای نگاهش رو از تهیونگ گرفت و با نگاه مشکوکی به جیهوپ خیره شد:
- تو از کجا میدونی؟!
بی توجه به سوالی که برای لحظهای به ذهنش رسیده بود و باعث شوکه شدن پسر روبهروش شده بود، یکی از دستهاش رو زیر پای تهیونگ و دست دیگهاش رو دور شونههاش حلقه کرد و با یه حرکت از روی صندلی بلندش کرد و سمت در رفت.
- صبر کن زنگ زدم به...
جونگکوک نیم نگاهی به جیهوپ که با عجله در شیشهای ویلا رو باز کرد، انداخت و رو به یونگی که جملهاش رو با صدای بلندی گفت برگشت:
![](https://img.wattpad.com/cover/224990109-288-k517311.jpg)
YOU ARE READING
💍⃤ REPLᴀCE💍⃤
Romance( Completed ) «جایگزین» _ من مجبور بودم ...مجبور بودم اون خودکار لعنتی رو بین انگشتهام بگیرم و اون سند ازدواج رو امضا کنم ... من مجبور بودم که برای تک تک لحظه هایی که کنارت بودم بترسم ... حتی همین الان هم مجبورم ... مجبورم روبروت بشینم و تو چشمهات...