-part 4 -

13.2K 2K 512
                                    

جونگکوک روبه‌روی تهیونگ کنار تخت ایستاد و همون‌جورکه به صورتش خیره شده بود، دونه دونه دکمه‌های بلوز مشکیش رو باز کرد و با صدای آرومی زمزمه کرد:

- بعد از 3 ماه... دلم واقعا برای لمس تنت تنگ شده...

تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و کمی خودش رو روی تخت بالا کشید و با لکنت جواب داد:

- میشه...بـ...بذاریم برای بعد، من زیاد آماده... نیستم.

جونگکوک اخمی کرد و از پاهای تهیونگ گرفت و محکم روی تخت کشید و به صورت ترسیده‌اش خیره شد:

- 3 ماه گذشته و این حرف رو تویی که هر شب با یه پوزیشن جدید واسه سکس میومدی اتاقم داری بهم میگی؟!

با تموم شدن جملش دستش رو سمت بلوز تهیونگ برد و توی یه حرکت از تنش در آورد و لب‌هاش رو روی لب‌های شیرین تهیونگ گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد.

*** 

دست‌هاش بین انگشت‌های کشیده‌ی جونگکوک اسیر شد و لب‌هاش بین دندون‌هاش قفل شده بود، با ناله‌ی آرومی کمی خودش رو جابه‌جا کرد و سعی کرد از زیر وزن سنگین جونگکوک بیرون بیاد.

دستش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و پوزیشن رو تغییر داد و همون‌جور که پسر رو روی پاهاش می‌نشوند دکمه‌های بلوزش رو باز کرد:

- خودت شروع کن.

تهیونگ چشم‌هاش رو روی هم فشار داد و آب دهنش رو قورت داد. کمی رو پای جونگکوک جابه‌جا شد و با صدای آرومی زمزمه کرد:

- مــیـ...شه بذاریمش یه وقت دیــ...دیگه؟

جونگکوک با عصبانیت بهش خیره شد. همه چیزِ شی‌وو فرق کرده بود. این نمی‌تونست همون آدمی که برای یک لحظه بیشتر کنارش بودن و لمس کردنش از تمام کلاس‌هاش و وقتش میزد باشه.

این آدم نگاه متفاوتی از کسی که عاشقانه دو سال تمام هر روز رو باهاش گذرونده بود داشت... و با تمام وجود حس می‌کرد که شی‌وو شاید دیگه مثل قبل دوستش نداره و دلیل این دوری و تمام رفتارهای ضد و نقیضش همین بوده... بی تابی و ترس عجیبی که تو چشم‌هاش بود... بوی عطر متفاوت تنش و حتی حالتِ عمیقِ نفس‌کشیدن‌هاش... تمامش با کسی که عاشقش بود فرق می‌کرد.

می‌خواست باور نکنه اما انگار شی‌وو دیگه اون آدم سابق نبود و هیچ چیزی به‌جز این دلیل نمی‌تونست جونگکوک رو تا سرحد مرگ عصبی کنه. همه چیز تا لحظه‌ای که بخواد با این فراموشی لعنتی دست و پنجه نرم کنه عالی پیش رفته بود و حالا آدمی که روبه‌روش بود هیچ شباهتی به خود واقعیش نداشت.

دستش رو بلند کرد و بلوزش که تا روی شونه هاش افتاده بود رو با یک حرکت از تنش بیرون کشید و همونجور که دکمه‌ی شلوارش رو باز می‌کرد با صدایی عصبی غرید:

 💍⃤ REPLᴀCE💍⃤      Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon