جونگکوک روبهروی تهیونگ کنار تخت ایستاد و همونجورکه به صورتش خیره شده بود، دونه دونه دکمههای بلوز مشکیش رو باز کرد و با صدای آرومی زمزمه کرد:
- بعد از 3 ماه... دلم واقعا برای لمس تنت تنگ شده...
تهیونگ آب دهنش رو قورت داد و کمی خودش رو روی تخت بالا کشید و با لکنت جواب داد:
- میشه...بـ...بذاریم برای بعد، من زیاد آماده... نیستم.
جونگکوک اخمی کرد و از پاهای تهیونگ گرفت و محکم روی تخت کشید و به صورت ترسیدهاش خیره شد:
- 3 ماه گذشته و این حرف رو تویی که هر شب با یه پوزیشن جدید واسه سکس میومدی اتاقم داری بهم میگی؟!
با تموم شدن جملش دستش رو سمت بلوز تهیونگ برد و توی یه حرکت از تنش در آورد و لبهاش رو روی لبهای شیرین تهیونگ گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد.
***
دستهاش بین انگشتهای کشیدهی جونگکوک اسیر شد و لبهاش بین دندونهاش قفل شده بود، با نالهی آرومی کمی خودش رو جابهجا کرد و سعی کرد از زیر وزن سنگین جونگکوک بیرون بیاد.
دستش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و پوزیشن رو تغییر داد و همونجور که پسر رو روی پاهاش مینشوند دکمههای بلوزش رو باز کرد:
- خودت شروع کن.
تهیونگ چشمهاش رو روی هم فشار داد و آب دهنش رو قورت داد. کمی رو پای جونگکوک جابهجا شد و با صدای آرومی زمزمه کرد:
- مــیـ...شه بذاریمش یه وقت دیــ...دیگه؟
جونگکوک با عصبانیت بهش خیره شد. همه چیزِ شیوو فرق کرده بود. این نمیتونست همون آدمی که برای یک لحظه بیشتر کنارش بودن و لمس کردنش از تمام کلاسهاش و وقتش میزد باشه.
این آدم نگاه متفاوتی از کسی که عاشقانه دو سال تمام هر روز رو باهاش گذرونده بود داشت... و با تمام وجود حس میکرد که شیوو شاید دیگه مثل قبل دوستش نداره و دلیل این دوری و تمام رفتارهای ضد و نقیضش همین بوده... بی تابی و ترس عجیبی که تو چشمهاش بود... بوی عطر متفاوت تنش و حتی حالتِ عمیقِ نفسکشیدنهاش... تمامش با کسی که عاشقش بود فرق میکرد.
میخواست باور نکنه اما انگار شیوو دیگه اون آدم سابق نبود و هیچ چیزی بهجز این دلیل نمیتونست جونگکوک رو تا سرحد مرگ عصبی کنه. همه چیز تا لحظهای که بخواد با این فراموشی لعنتی دست و پنجه نرم کنه عالی پیش رفته بود و حالا آدمی که روبهروش بود هیچ شباهتی به خود واقعیش نداشت.
دستش رو بلند کرد و بلوزش که تا روی شونه هاش افتاده بود رو با یک حرکت از تنش بیرون کشید و همونجور که دکمهی شلوارش رو باز میکرد با صدایی عصبی غرید:
![](https://img.wattpad.com/cover/224990109-288-k517311.jpg)
BINABASA MO ANG
💍⃤ REPLᴀCE💍⃤
Romance( Completed ) «جایگزین» _ من مجبور بودم ...مجبور بودم اون خودکار لعنتی رو بین انگشتهام بگیرم و اون سند ازدواج رو امضا کنم ... من مجبور بودم که برای تک تک لحظه هایی که کنارت بودم بترسم ... حتی همین الان هم مجبورم ... مجبورم روبروت بشینم و تو چشمهات...