-part17-

12.4K 1.8K 830
                                    

لی مین پاکت کاهی رو سمت جونگکوک گرفت و با صدای ارومی لب زد :

_ این عکس ها از دوربین ماشینی که تایم تصادف سمت دیگه خیابون پارک شده بود ضبط شده و ...

نفس عمیقی کشید و تن صداش رو پایینتر اورد :

_ و این عکس ها نشون میده تایمی که ماشین چپ میکنه سرنشین ماشین فقط یکنفر بوده .

جونگکوک با اخم غلیظی به لی مین خیره شد و اب دهنش رو به سختی قورت داد :

_ چ...چی میخوای بگی ؟!

نگاهش رو از چشم های عصبی جونگکوک گرفت و همونجور که عکس رو از پاکت بیرون میاورد جواب داد :

_ این فقط یه احتماله اما ...ممکنه که تایم تصادف  فقط تو تو اون ماشین بوده باشی .

__________________

_ دیوونه شدی؟! میفهمی چی داری میگی؟!

جونگکوک با صدای اروم اما عصبی گفت و قدمی به لی مین نزدیک شد.

- متاسفم اما فکر میکنم باید تحقیقات رو گسترده تر کنیم. من فقط دارم میگم ممکنه...

_ همچین چیزی نیست میفهمی؟! امکان نداره شی وو زنده باشه و پیش من برنگشته باشه.

سمت تهیونگ که رو صندلی نشسته بود و از پنجره شیشه ای استخر به بیرون نگاه میکرد برگشت و با اخم غلیظی بهش خیره شد.

چرا انقدر همه چیز گیج کننده بود، چرا مجبور بود بجای اینکه تمام زمانش رو با شی وو بگذرونه با پسری که شباهت انچنانی هم به عشقش نداشت سروکله بزنه و برای لو نرفتن نقشه اش مثلِ خودش تن به این بازی کثیف بده.

_ برو به تحقیقاتت ادامه بده لی مین اما... دفعه بعد با مدارک معتبر تری بیا. فهمیدی؟!

لی مین سری به نشونه مثبت تکون داد و عکس رو دوباره تو پاکت گذاشت.

_ متوجه شدم، فقط... لطفا دوباره به اون روز فکر کن، شاید...

_ نمیفهمی نه؟! دارم بهت میگم امکان نداره شی وو زنده باشه. من تو اون ماشین لعنتی تنها نبودم میفهمی؟!

سرش رو با درد شدیدی که بخاطر فشار خاطراتی که به ذهنش هجوم اورد بین دست هاش گرفت و ناله بلندی کرد.

تا به حال تو این چند ماه حتی یکبار هم سعی نکرده بود خاطرات اون روز رو به یاد بیاره اما... اولین باری بود که تصاویر مبهمی که از جلوی چشم هاش میگذشت... تصاویری...دور از حرف های لی مین نبود.

تهیونگ با صدای ناله کوتاه جونگکوک سرش رو بلند کرد و با قدم های  تندی سمتش رفت... باید جلوی این دوست یا زیردستش هم نقش یه همسر نگران و دلسوز رو بازی میکرد نه؟!

_ جونگکوک خوبی؟!

دستش رو روی شونه برهنه و عضلانی اش گذاشت و با صدای ارومی که سعی کرد ریشه های نگرانی رو به خوبی به رخ گوش های پسر مقابلش بکشه دوباره پرسید:

 💍⃤ REPLᴀCE💍⃤      Where stories live. Discover now