-part45-

13.1K 1.8K 1.3K
                                    


_ برو بالا  تهیونگ الان میام.

تهیونگ با تکون دادن سرش سمت اسانسور رفت و با فشار دادن دکمه طبقه سوم به دیواره اهنی پشت سرش تکیه داد و برای چند لحظه چشم‌هاش رو بست. خسته شده بود و بیش از حد نیاز به استراحت کردن داشت و فقط میخواست دوش بگیره و کمی بخوابه تا بتونه با جونگکوک راجع‌به موضوعی که بیش از حد ذهنش رو مشغول کرده بود حرف بزنه.

با باز شدن در با قدم‌های خسته‌ای پاهاش رو روی زمین کشید و با  دیدن یک جفت کفش مشکی که روبروش ایستادن سرش رو بلند کرد و با دیدن پسری که چهره ناآشنایی داشت اخمی کرد و خیره به خالکوبی روی دستش با شنیدن صداش سرش رو بلند کرد:

_ کیم‌ تهیونگ؟!

_ شما رو میشناسم؟!

پسر قدمی نزدیکتر رفت و سرش رو به نشونه منفی تکون داد:

_ تو نه... اما من تورو خوب میشناسم.

و با گفتن جمله اش دستش رو روی دهن تهیونگ گذاشت و با باز کردن در  بی توجه به دست و پا زدن پسر، سمت دومین آسانسور داخل رفت و دکمه پارکینگ رو فشار داد.



****

دست های پسر رو از روی لب‌هاش پایین کشید و با نفس هایی که از ترس و حرص عمیقتر از سینه اش ازاد میشدند با دست ازادش یقه پسر مقابلش رو بین انگشت هاش گیر انداخت و با اخم غلیظی خیره به نگاهش که با سرگرمی بهش زل زده بود و انگار به شدت از نمایشی که راه انداخته بود لذت میبرد، با عصبانیت پرسید:

_ تو کی هستی؟ داری چی غلطی میکنی؟

_ هیش... اروم پسر، فقط میخوام باهات حرف بزنم.

پسر گفت و بدون اینکه نگاهش رو از تهیونگ که انگار قصدی برای پایین اوردن گاردش نداشت بگیره، به دیواره اهنی پشت سرش تکیه داد و همونجور که روی خالکوبی مشکی رنگش که طرح تاسی بود که عدد پنج رو نشون میداد میخاروند، قلنج گردنش رو شکوند و لب زد:

_ میدونی تهیونگ؟ برای رسیدن به قدرت باید کارهای کثیفی انجام بدی... و باید انقدر ماهر باشی که این کارهای کثیف رو تمیز انجام بدی... انقدر تمیز که  کوچکترین ردی از خودت بجا نذاری... همه ادم های قدرتمند برای رسیدن به جایگاهی که دارن  حداقل یکبار از یه رود خون رد شدن اما بعضی هاشون انقدر خوش شانس نبودن که تمام ردشون رو پاک کنن و حالا...

جمله اش رو با مکث کوتاهی قطع کرد و با یک قدم بلند روبروی تهیونگ که با اخم و کنجکاوی پنهان شده ای نگاهش میکرد رفت و خیره به زیبای خیره‌کننداش با پوزخندی بهش زل زد و جمله اش رو ادامه داد:

_ رد خونی که کفش های یکیشون رو کثیف کرده من رو به تو رسونده... به تویی که کمکت کنم تا کنارم انتقام بگیری. 

 💍⃤ REPLᴀCE💍⃤      Where stories live. Discover now