-part22-

13.1K 1.8K 1.6K
                                    


نگاهش رو از ترافیک و خیابونی که با بارون خیس شده بود گرفت و سرش رو به شیشه نیمه باز ماشین تکیه داد. چشم هاش رو بست و اجازه داد باد بین موهای لختش بپیچه و ذهنش برای چند لحظه خالی از هر نگرانی باشه.

_ به من نگاه کن.

با صدای جونگکوک سمتش برگشت و با اخم به نیم رخ جدیش نگاه کرد.

جونگکوک بدون اینکه نگاهش رو از روبروش بگیره، دستش رو روی فرمون ماشین فشار داد و نفس عمیقی کشید:

_ گفتی میخوای بدونی مادرت کجاست نه؟!

تهیونگ با نفس راحتی سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و منتظر نگاهش کرد.

_ به نقش بازی کردنت ادامه میدی، تا وقتی که من بگم و اونموقع میتونی مادرت رو ببینی.

_چی؟؟

تهیونگ با صدای بلندی فریاد زد و جونگکوک خیره به دختری که از ماشین کناری به نیم رخ تهیونگ خیره شده بود با اخم غلیظی پنجره رو بالا داد:

_درست شنیدی و دلیلی برای تکرار کردنش نمیبینم.

_ داری میگی میخوای از مادرم استفاده کنی تا من همچنان به این بازی مزخرف ادامه بدم؟!

جونگکوک نگاهش رو از چهره عصبی پسر گرفت و با بیخیالی جواب داد:

_ دقیقا همین رو دارم میگم.

_نمیخوام.

_ نمیخوای؟!

جونگکوک ابرویی بالا انداخت و دوباره نگاهش رو با تهیونگ دوخت، چطور پیش خودش فکر کرده بود همه چیز به همین راحتی تموم میشه و انقدر گستاخانه باهاش مخالفت میکرد.

_ اره نمیخوام، من نمیخوام به این نقش بازی کردن ادامه بدم... هر کاری میخوای بکن من...

_ واقعا فکر میکنی تو شرایطی هستی که این حرف رو بزنی؟!

اب دهنش رو به سختی قورت داد و نگاهش رو از چشم های مشکی جونگکوک گرفت، واقعا تو شرایطی نبود که بتونه تصمیم بگیره و هیجوقت فکر نمیکرد انقدر همه چیز سخت پیش بره، باید چیکار میکرد؟! چطور میتونست خودش و مادرش رو همراه جیمین از این منجلابی که ساخته بود نجات بده...

جونگکوک نیم نگاهی به چهره اشفته تهیونگ کرد و پاش رو روی پدال گاز فشار داد تا هر چه سریعتر از مسیر سی دقیقه ای که تو یکساعت طی کرده بودن. بگذره.
حوصله بحث کردن نداشت و بخاطر حرف های لی مین مجبور بود ارومتر از چیزی که باید رفتار کنه، هیچکس بیشتر از خودش نمیخواست که این بازی لعنتی هر چه زودتر تموم بشه و حالا تهیونگ با رفتارهای حق به جانبش باعث میشد کنترلی روی تُن صداش نداشته باشه:

_ تصمیم با خودته تهیونگ، یا به این بازی که شروع کردی ادامه میدی، یا قید مادرت رو میزنی و همراه اون دوست کوچولوت با من میای و تحویل پلیس میدمت. و بهم اعتماد کن سومین خیلی راحتتر از چیزی که فکرش رو بکنی پاش رو از این ماجرا بیرون میکشه و تو میمونی و کلی جرم که اون عوضی برات درست کرده تا حتی نتونی اسمی ازش تو دادگاه ببری، پس قبل از اینکه اون اینکار رو انجام بده، یا تمام اطلاعاتی که میدونی رو همراه اون قرارداد لعنتی برای من میاری یا تصمیم میگیری یه عروسک خیمه شب بازی برای سومین باشی و باور کن اون عروسکگردان خیلی خوبیه.

 💍⃤ REPLᴀCE💍⃤      Where stories live. Discover now