🍁Chapter two🍁

1K 259 246
                                    

-فرستاده ی کسي که میخوادت، و میخواد بهت کمک کنه.. ابلیس!
سه ثانیه، فقط و فقط سه ثانیه نیاز بود تا صدای خنده عصبي جونگکوک تو کل اون اتاق، یا بهتر بگم، سالن بپیچه.

-این یه جوکه؟

جونگکوک حس میکرد احمق فرض شده. این یه واقعیت بود که ابلیس وجود خارجي نداره! میتونست قسم بخوره همش حاصل خیال‌پردازی بیش از اندازه آدم هاست.

هنوز اثراتی از خنده هیستریکش توی چهره اش نمایان بود و باعث میشد مرد بزرگ‌تر بیشتر به جویدن خرخره اون پسر بچه گستاخ تشویق شه.

-این تویي که همه چیز رو جوک حساب کردي، جئون. من دوست تو یا یه همچین چیزی نیستم، یه واسطه ام.

-واسطه ابلیس و انسان؟

جونگکوک با تمسخر گفت و دست به سینه شد.

-بهم ثابت کن ابلیسي که میگي وجود داره تا برای ادامه حرفت گوشامو به کار بندازم.

با گستاخي تمام گفت و منتظر به دومین فرد حاضر در سالن خیره شد.

-و اگه اثبات کردم چی به من میرسه؟
-هرچی که بخوای!
-حتي اگه اون ...
جونگکوک نذاشت مرد حرفشو ادامه بده و با بی حوصله‌گي گفت.
-هر فاکي که باشه بهت میدم.

-بی‌احترامي نکن و دنبالم بیا.
مرد سمت در ورودی رفت و ابروهای جونگ بالا پریدن. واقعا قصد داشت همچین خرافه‌ای رو اثبات کنه؟ اما چجوری؟

همراه باهاش بیرون رفت و پشت سرش راه افتاد.
-کجا داریم میریم.
-زبونتو کنترل کن، میفهمي.
و سمت پله ها رفت.

-هی داداش چیزی به اسم آسانسور میشناسي؟
نگاه مرد خفه‌اش کرد و دهنش رو کامل مهر و موم کرد.
همونطور که از پله ها پایین میرفتن دستش رو تو جیبش کرد و گوشیش رو درآورد و به منیجرش مسیج داد:

-داداش، من دارم با این موجود عجیب میرم جایي. اگه پیدام نشد بدون بهم تجاوز کرده و جنازه ام رو داده سگا بخورن *استیکر خنده*.

-گوشیتو بده من.
سرش رو طوری برگردوند که صداش باعث پوزخند اون مرد شد.

-نکنه فکر کردي جایي که میرم بچه بازیه؟ صلاح میبینم که گوشیت و تا برگشتن‌مون دست خودم داشته باشم.

ناله ناراضی ای کرد و گوشي رو سمت اون مرد گرفت.
-به نفعته یه جای بی نام و نشون نبري منو.

—••—

-وات د فاک مرد.
-ساکت شو و پیاده شو.

RainManWhere stories live. Discover now