🍁Chapter nineteen🍁

518 177 29
                                    

-کیم جونگکوک...
"خب گوک تو بچه نامشروع بودی اما حداقلش اینه که پدر و مادرت مشخص‌ان" جونگهیون گفت.
جونگکوک پلکی زد و قطره اشکی روی گونه قرمز از حرصش فرود اومد و پرونده رو ورق زد.
-پدرت ازم خواست تا فامیلیت رو عوض کنم و بقیه نفهمن تو وجود داری پس من مجبور شدم با یه مرد دیگه ازدواج کنم تا فامیل اون رو بگیری، جئون.

-حتی فکرش رو هم نمیکردم اما جه هی ازم خواست از اون مرد طلاق بگیرم چون نمیتونست منو با یکی دیگه ببینه. وقتی خامش شدم و از اون طلاق گرفتم، جه هی و یانگ *همسر جه هی* بچه دومشون رو بدنیا آوردن و من رو از عمارت پرت کردن بیرون، یه زن مطلقه با یه بچه دو ساله. جونگکوک من نمیتونستم خودم رو نگه دارم چه بسا که مجبور شم تورو هم سیر کنم.

-میترسیدم پدرت بیاد دنبالت، جه هی بیخیال بشو نبود من اونو میشناختم. اگه میومد... تورو هم وارد کثافت کاری های خودش میکرد. من نمیخواستم پسرِ نازنینم رو بسپرم دست مردی که به بچه‌های قانونیِ خودش هم رحم نمیکرد. اون زمان ها، تهیونگ رو کتک میزد چون نمیتونست اون رو مجبور کنه تا با خواهر کوچیکش بخوابه. جه هی عقیده داشت اگه دختر و پسرش باهم وصلت کنن شیطان بهش زندگی و ثروتِ ابدی میده. یک روز وقتی داشتم توی بیمارستانِ خصوصیِ یکی از بهترین دکترا، زمین رو تِی میکشیدم بلکه یه پول برای سیر کردن شکم خودم و خودت داشته باشم، دیدم که تهیونگ رو آوردن. از پرستار ها شنیدم دوتا دستهاش شکسته و سرش آسیب دیده، حتی بعضیا میگفتن مدتهاست هیچی نخورده.

تهیونگ با یادآوری اون روز ها، لرزید و به دیوار تکیه داد.

-من میدونستم اگه چندسال دیگه بگذره و بیخیالِ اون پسر بشه میاد سراغ تو و از تو میخواد تا بختِ اون دختر رو سیاه کنی. وجدانم اجازه نمیداد گوک. من نمیخواستم توی ۲۰ سالگیت فحشم بدی که چرا از اولش از اون مرد دورت نکردم.
از اون روز به بعد، من تصمیمم و گرفتم. عزمم رو جزم کردم و تورو به پرورشگاه فرستادم. بعد از تو دیگه دست از تی کشیدن تو خونه ها و بیمارستانا کشیدم و مجبور شدم برم... فاحشه خونه...

-بسه.
کوک گفت و پرونده رو توی دستش فشرد اما لوئیزا با چشم های اشکی ادامه داد.
-سخت بود پسرم. خیلی سخت. یه شب مست کردم و همون موقع رییس اون فاحشه خونه بهم گفت مشتری دارم. من مست بودم، جوون بودم، حواسم نبود و وقتی باهاش خوابیدم نفهمیدم که اون از محافظ استفاده نکرد. چند ماه بعد وقتی شکمم ورم کرد رفتم دکتر و فهمیدم حامله ام، بدونِ پدرِ اون بچه نمیتونم سقطش کنم و من حتی نمیدونستم اون مرد چه شکلی بود. توی اون اوضاع از اونجا پرتم کردن بیرون، یه زن حامله به چه دردشون میخورد؟

-تا چند شب مجبور بودم با پولایی که تا اون موقع درآورده بودم و همه‌ی پس اندازم بود، توی مسافر خونه های حومه شهر بخوابم اما وقتی پولم ته کشید، مجبور شدم برگردم به اون عمارت نحس. از آخرین باری که جه هی رو دیده بودم خیلی میگذشت، شاید چهار سال شایدم شیش سال. دقیق یادم نمیاد. وقتی برگشتم دیدم زنش مرده. اون شکسته بود و من براش یه تلنگر بودم. عین پرنسس ها باهام رفتار کرد. منو به افرادش معرفی کرد و شدم زن دوم جه هژ.
یک روز قبل از بدنیا اومدن جونگ‌هیون، اون مُرد و تهیونگ از ناکجا آباد اومد و به عنوان نایب بر حقِ پدرش منو از عمارت اصلی به عمارت غربی فرستاد چون ازم متنفر بود.

RainManWhere stories live. Discover now