سر میز صبحانه نشسته بودن، و هیچکس چیزی نمیگفت.
یونگی از اینکه نکنه تو این دوساعت تهیونگ دوباره بلایی سر جونگکوک آورده باشه، میترسید و در عین حال جرعت نمیکرد بره خبری از پسر کوچولوش بگیره.الناهم، حتی یک دقیقه هم نخوابیده بود. چهره جیونگ از ذهنش بیرون نمیرفت و خونی که چند ساعت پیش نوشیده بود، به کل معده اش رو بهم ریخته بود.
خدمتکار ها با سرعت ظرف های بزرگ و کوچیک رو روی میز میذاشتن، بیخبر از اینکه قراره محتویات تمام ظرف ها دست نخورده باقی بمونه.افکار متفاوت جفتشون با شنیدن صدای خنده های آشنایی، متوقف شد و النا که پشت به راه پله نشسته بود، برگشت تا منبع اون صدا هارو ببینه و
با دیدن برادرش که دست جونگکوک رو سفت گرفته بود و داشت باهاش بحث میکرد، چشم هاش گشاد شدن.
!میگم میخوام از رو نرده ها برم-
-تو غلط میکنی! هنوز دستت خوب نشده که میخوای بزنی یه جای دیگهات رو هم نابود کنی..خب حال میده-
جونگکوک پاش رو روی زمین کوبید و سمت نرده ها رفت: جئون جونگکوک همونجا وایسا!
-نخیر.
.تهیونگ گفت و جونگکوک روی نرده نشست
-بهم بگو استاد تا بیام پائین.
تهیونگ آهی کشید و دستش که بخاطر وجود دست های داغ جونگکوک میون حصار انگشت هاش، گرم شده بود رو توی موهاش فرو کرد.-استاد عزیزم گمشو بیا پائین.
-یکم دوستانه تر.
-استاد نازنینم از اون فاکی که روش نشستی بیا پایین!
-یکم عاشقانه تر.
تهیونگ در آستانه عصبی شدن بود: استاد جئونِ مادرفاکر کونت رو از روی نرده های چند میلیون دلاری عمارتم بردار!-یکم عارفانه تر.
-بیا پایین دیگه!
تهیونگ دست سالم جونگکوک رو با فشار توی دست های خودش حبس کرد و از روی نرده ها پایین آوردش.جونگکوک به جای اعتراض، فقط قهقهه زد و حتی واسش مهم نبود که تو بغل فردی پرت شد که تازه متوجه شد اسم کاملش چیه! پسر بزرگتر هم همینطور... پس بی توجه دستش رو گرفت و جوری که کوک پشتش، مثل عروسک راه بیوفته، قدمهاش رو تنظیم کرد.
-بخاطر هرکدوم از فحشایی که بهم دادی یه نمره از انضباطت کم میکنم آقای چیز...
تهیونگ خندید و حرفشو تصحیح کرد: کیم تهیونگ؛سمت میز نهار خوری راه افتادن و با دیدن یونگی و النا، که با بهت بهشون خیره بودن، ابرویی بالا انداختن.
جونگکوک با انرژی همیشگیش که حالا با شیطنت های چند لحظه پیشش تشدید شده بود، صبح بخیر گفت.
النا لبخندی زد و تهیونگ، جونگکوک رو سمت صندلی ای که سر میز
قرار داشت هدایت کرد: از این به بعد اینجا بشین.
یونگی با تعجب قابل تشخیصی توی صداش، پرسید
-خوب خوابیدی؟
جونگکوک نگاهش کرد و یاد کسی که اون رو از خواب نازش بیدار کرده بود افتاد.
.نخیر. به لطف بعضیـا-
تهیونگ دست به سینه شد.
-تا تو باشی بھ من نگی گنده دماغ.
کوک بالا پرید: چرا حرف میزاری تو دهن منه بیچاره. من کی گفتم؟!
-وقتی تو خواب حرف میزنی باید فکر اینجاشم باشی.
YOU ARE READING
RainMan
Fanfiction"من حاضرم شیطان رو تا ابد بپرستم اگر تو اون شیطانی، کیم." جئون جونگکوک، آرتیست رده پائینی که برای از بین نرفتن محبوبیتش، حاضره دست به هرکاری بزنه. حتی اگه اون کار تمام محاسباتش برای زندگی رو به هم بریزه. چه کسی پشت اون کشش غیرقابل کنترلِ مشهور ترین...