-من...نمیدونم. تو حالا باید با تهیونگ ازدواج کنی.
سر جونگکوک جوری به طرف النا چرخید که گردنش صدای اعتراض آمیزی تولید کرد.
تهیونگ پوزخند صدا داری زد و طوری که انگار روزی ده بار ازدواج میکنه و بعد طلاق میگیره، به پشتیِ نیمکت تکیه داد.
-این کارو کردی که دیگه نتونم هرزهگری هات رو ببینم؟ چه روش هوشمندانهای.یونگی سرش رو از روی دستش برداشت و با نگاه خستهای، افراد حاضر
در کلیسا رو از نظر گذروند.
-میدونی چیه؟ حالم ازت بهم میخوره.
النا داد زد و سنجاق شنل مشکی رنگش رو باز کرد و اون پارچه مخمل و سیاه رنگ، از روی شونه هاش پایین افتاد.دختر کوچکتر، با قدم های محکم و صداداری از درب کلیسا خارج شد و سوار ماشینی که از قبل آماده شده بود، شد.
—••—
بعداز رفتن دختر، اون حس غریبه بودن، دوباره سمتش هجوم آورد اما حسِ اینکه اون دوروز پیش به کیم تهیونگ فروخته شده بود و حالا همسرش بود خیلی قویتر از اون حس بیگانه بود.
جونگکوک، آروم از پشت محراب پایین اومد و سمت نیمکتی که تهیونگ
روش نشسته بود قدم برداشت.وقتی بالا سرش ایستاد، مرد بزرگتر نگاه ناخوانایی بهش کرد و منتظر توجیحی برای این نزدیکی بود: میشه پیشت بشینم؟
جونگکوک گفت و تهیونگ خندید.
-البته که نه.
کوک با آهی همونجا ایستاد و کمی این پا و اون پا کرد.
پسر روی نیمکت، خنده اش رو خورد و جا به جا شد تا جا باز شه و رضایت داد که کوک کنارش بشینه.جونگکوک، خوشحال از اینکه مورد حمله مرد قرار نگرفته، کنارش نشست و نگاه بدی به دست تتو شده اش انداخت.
-از النا پرسیدم و جواب درستی نگرفتم، اما حالا واقعا چی میشه؟
تهیونگ نگاه متفکری به صلیب برعکس شده که در مرکز محراب قرار گرفته بود انداخت و جواب پسر رو داد، بی هیچ طعنه یا شوخیای: بایدبه عنوان همسر من به کل جهان معرفی بشی و بعداز اینکه به ابلیس و روح پدر و مادرم ثابت کردی عاشقمی، توی مراسم مجهز تری توسط من دینت رو تغییربدی.
جونگکوک بزاق دهانش رو قورت داد و با بند انگشت هاش بازی کرد.
-یعنی باید عاشقت شم؟
-باید عاشق هم شیم.
-و اگر نشیم؟جونگکوک بدون اینکه تغییری توی چهره ناخواناش به وجود بیاره، پرسید.
-من از ریاست فرقه برکنار و تو قربونیِ شیطان میشی.
پسر کوچکتر، نگاه وحشت زده اش رو بھ جسم روی محراب داد و بهت زده، لب زد: مثل اون...؟
-از اون بدتر.یونگی، که چند متر اونور تر به مکالمه عجیب اون دو گوش سپرده بود، ابروهاش رو به اخم غلیظی دعوت کرد و گذاشت صدای پنجه کفش های کالجش توی کلیسای نسبتا عاری از سکنه، طنین بندازه.
YOU ARE READING
RainMan
Fanfiction"من حاضرم شیطان رو تا ابد بپرستم اگر تو اون شیطانی، کیم." جئون جونگکوک، آرتیست رده پائینی که برای از بین نرفتن محبوبیتش، حاضره دست به هرکاری بزنه. حتی اگه اون کار تمام محاسباتش برای زندگی رو به هم بریزه. چه کسی پشت اون کشش غیرقابل کنترلِ مشهور ترین...