🍁Chapter twenty two🍁

447 161 145
                                    

نفس عمیقی کشید و به انعکاسِ چهره‌اش از توی آیینه خیره شد. کار دیگه ای هم داشت؟ فقط به خودش خیره میشد و بخاطر عذاب وجدان کاری که کرده بود هرلحظه میسوخت و دم نمیزد.

خونی که از روی مچ دستش سرازیر بود هرلحظه بیشتر و رقیق تر میشد و اون خونسردانه هیچ تصمیمی نسبت به متوقف کردنش نگرفته بود.

آروم، مقداری از خون رو با انگشتش لمس کرد و همون انگشت رو روی آیینه کشید و جسمِ مقابلش، ناخواسته با کلمه Y & J forever مزیین شد...

—••—

"گمشید پایین دیگه!!"
النا داد زد و جونگکوک درحالی که کتِ توی تنش رو درست میکرد، صبورانه به غرغر های دختر گوش داد.
"من که پایینم، چرا سر من داد میزنی؟؟"
"تو پایینی اما اون دوست پسرِ مادرفاکرت یجوری داره لِفت لِفت میکنه انگار یونگی رو نمیشناسه"

لبخند محوی بخاطر پسوند 'دوست پسر' مهمونِ لبهاش شد و با خودش فکر کرد چقدر خوشش میاد از وقتایی که به عنوان جزئی از دارایی های تهیونگ صداش میزنن.
"خودت که میدونی دلیل این حجم تاخیرش چیه"
*منظورش اینه تهیونگ دیر میره چون از یونگی خوشش نمیاد*

"در هر صورت توجیح نمیکنه! بزنم عقیمش کنم مردتیکه وقت نشناس..."
خنده بلندی کرد و با لحنِ شوخ طبعِ همیشگیش، النا رو مخاطب خودش قرار داد: با دیکش چیکار داری خب.
"کارای زیاد، مثلا اگه بزنم عقیمش کنم و یکاری کنم دیکشو ببرن دیگه شبا با صدای ناله هاتون خوابم رو بهم نمیزنید چندشای هَوَل."

جونگکوک قیافه ترسیده ای به خودش گرفت و تو سر خودش زد.
-خاک بر سرم مگه صدا میاد؟
-متاسفم که میز گرد علما رو بهم میزنم ولی بریم؟
تهیونگ از ناکجا آباد وارد بحث‌شون شد و باعث شد جونگکوک رسما خودش رو خیس کنه.

-تو حرفای مارو شنیدی؟
آره عزیزم شنیدم که چقدر ابراز نگرانی برای دیکم کردی حالا میاید بریم؟

وات د فاک!!!

این چیزی بود که تو ذهن کوک گذشت و پسر کوچکتر، بعداز خنده خجالت زده ای، النا رو که از خنده نصف شده بود به جلو هل داد تا با تهیونگ رو در رو نشه.

باهم از خونه خارج شدن و راننده با دیدنشون، تعظیم کرد و دربِ عقب ماشین رو باز کرد.
اول تهیونگ، بعد جونگکوک و درنهایت النا سوار ماشین شدن و پسر کوچکتر هنوز بخاطر چند ثانیه پیش سرخ بود.
-میدونی چقدر دیر کردی؟ یونگی پوست کله من رو میکنه.

بلافاصله بعداز نشستن‌شون توی ماشین، النا شروع به غرغر کردن، کرد و تهیونگ که اصلا حوصله‌اش رو نداشت پیش‌قدم شد تا دهن خواهرش رو ببنده.
-به اون حرومزاده حتما میگم که بجای پوست کله‌ات اون زبونِ بدرد نخورت رو بکنه، حالام خفه شو تا برسیم!

RainManHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin