-به چه اجازهای...
بلند گفت و بادیگارد های نیمه لخت رو از تن برهنه جونگکوک کنار زد. حتی تصور اینکه اگر دیرتر میرسید چه بلایی میتونست سر جونگکوک بیاد مزخرف بود و فکر کردن بهش موهای تنش رو سیخ میکرد.
بدن قرمز و لرزون کوکِ نیمه هشیار رو در آغوش کشید و از فضای اون اتاق خارجش کرد.—••—
دستی توی موهای بهم ریختهاش کشید و با استرس، لیستی که به دستش رسیده بود رو زیر و رو کرد. دو هفته از اون آتیش سوزی وحشتناک میگذشت و حالا تک تک جنازه ها از اون ویلا خارج شده بودن اما خبری از هیچ آدم زندهای بجز النا و چندتا از پیشخدمت ها نبود.
تهیونگ امیدوار بود شاید جونگکوک پا به فرار گذاشته باشه اما اسمش توی این لیست نباشه. حتی نمیخواست لحظه ای جنازه خاکستر شده جونگکوک رو توی ذهنش مجسم کنه.
این لیست رو از کشتهشده های اون انفجار نوشته بودن و خب صد درصد تهیونگ جرعت نداشت دنبال اسمی با پسوند جئون یا حتی کیم بگرده.وقتی به انتهای لیست رسید و تقریبا خوشحال بود که اسمی از جونگکوک برده نشده، چشمش به حروف آشنایی خورد و انگشت های لرزونش دور برگه شل شدن.
'مین یونگی'
هینی کشید و با خوندن اسم بعدی رنگدانه های پوستش، از کار افتادن و عین گچ سفید شد.
'جئون جونگکوک'—••—
چهارسال بعد
یکی از چشمهاش رو باز کرد و کمی توی تخت تکون خورد.
دوباره کابوسِ اون مرد و اون شب رو دیده بود و اگه به اصطلاح دوستپسرش میفهمید دوباره این اتفاق افتاده، رسما با همین پیژامه ها میبردتش پیش روانپزشک!تصویر به فاک رفتنش توسط تهیونگ، به هیچ عنوان از سرش خارج نمیشد و قرار هم نبود که بشه. اون مرد جزوی از زندگی و گذشته جونگکوک بود و هیچکس تا حالا نتونسته بود تغییری تو گذشته اش ایجاد کنه که جونگکوک دومیش باشه.
از روی تخت بلند شد و بلافاصله پسر بزرگتر کنارش با چشمهای بسته اش اعلام حضور کرد: بیدار شدی؟ ساعت تازه ۲ ظهره.
-واسه خرس قطبیای مثل تو دو ظهر تازه سر صبحه؟
با خستگی گفت و یونگی یکی از چشمهاش رو باز کرد.-تا وقتی تو باشی دوست دارم همیشه توی همین تخت باهات بمونم پس مهم نیست دو ظهر باشه یا هشت صبح.
زمزمه کرد و دوباره چشم هاش رو روی هم گذاشت و جونگکوک رو با هزار فکر و خیال تنها گذاشت. درواقع دوباره کوک به یاد حرفهای تهیونگ افتاد.حرفهایی که تهیونگ میزد و باهاشون قلب جونگکوک رو ذوب میکرد. چرا هی حرفهای این دو رو باهم مقایسه میکرد؟
خب... شاید از آخرین باری که این حرفهارو از تهیونگ شنیده بود، چهار سال یا بیشتر میگذشت...
هوفی کشید و پتو رو از روی تن یخ زدهاش کنار زد.
-کجا.
YOU ARE READING
RainMan
Fanfiction"من حاضرم شیطان رو تا ابد بپرستم اگر تو اون شیطانی، کیم." جئون جونگکوک، آرتیست رده پائینی که برای از بین نرفتن محبوبیتش، حاضره دست به هرکاری بزنه. حتی اگه اون کار تمام محاسباتش برای زندگی رو به هم بریزه. چه کسی پشت اون کشش غیرقابل کنترلِ مشهور ترین...