{Part 3}

1.6K 257 144
                                    

                 ●•Black Swan•●

بعد از یه هفته هماهنگی هایی که جیمین و اون پسر به نام تهیونگ باهم کردن، بالاخره تونست یه قراری برای تشکر بزاره و پسر کوچیکتر از این بابت خیلی هم هیجان زده بود.

جمعیت زیادی تو سالن سینما بودن جونگ کوک  سعی کرد خلوت ترین قسمت برای ایستادنشون انتخاب کنه، که البته جلوی دستگاه خنک کننده هوا قرار داشته باشن.

 مثل اینکه فیلم امروز طرفدارهای زیادی داشت که با وجود هوای گرم‌ اخرای تابستون و وسط هفته بودن باز هم اینهمه ادم برای دیدنش جمع شده بود، چیزی که جیمین رو هیجانزده تر میکرد، شلوغی بود.

و جونگ کوکی که ظاهرا به زور به این قرارِ مثلا برای "تشکر" اومده بود، از این شلوغی کلافه تر میشد.

جیمین نوک انگشتش رو با اب دهنش خیس کرد و گوشه ی جوهر رو از روی بلیط پاک کرد.
مشغول فوت کردن بلیط شد تا جوهرش خشک بشه، جونگ کوک که با اخم و کلافه به دیوار تکیه داد بود چشم غره ای به کار دوستش ساده‌لوحش رفت:

+تو یه احمقی. فکر کردی اونام مثل یه جمجمه ی توخالی دارن که نفهمن این مُهر رایگان رو خودت کشیدی روی بلیط؟

اگر جیمین رو مود عادیِ خودش بود قطعا بلیط ها رو میکوبید تو صورت جونگ کوک و تنهایی میرفت عشق و حال. اما الان اونقدر هیجان و شوق برای دیدن اون مرد جذاب داشت که انرژی منفی فرستادن و غر زدن های رفیق صمیمیش هم هیچ اثری روش نداشت:

-به تو ربطی نداره، به جای اینکه به دوستِ عاشقت کمک کنی الکی هی داری غر میزنی.

همچنان که با استرسِ مردمک چشم هاش رو  میچرخوند و اطراف رو میپایید، باز هم به فوت کردنِ بلیط ادامه داد.

جونگ کوک پوزخندی به لفظ 'عاشق' دوستش زد، "این احمق باز هم توهم زده که نیمه گمشده ش رو پیدا کرده. ولی این هم یکی مثل بقیه " جونگ کوک تو دلش گفت، این رفتارهای جیمین رو از حفظ بود چون هر بار با اوم جدیدی تکرار میشد.
ولی نه! این بار، یکی بدتر از بقیه بود، خیلی مرموز و خطرناک. جونگ کوک همچنان حس خوبی از اون دو مرد مخصوصا اونی که اسمش شوگاست و نگاه خالی و سردی داره نمیگیرفت. هیچ ادم عادی نگاهش انقدر بی روح نیست.
جونگ کوک حتی حاضر نبود تو جمعی که اون مرد هم توش نشسته حضور داشته باشه، نمیفهمید جیمین چطور روی اون کراش زده:

+نه تو راحت باش. به پروسه طبیعی جلوه دادن این طرحِ مُهر ادامه بده به اندازه کافی پیششون گاف دادیم که این خریتت اصلا به چشم نیاد فقط این دفعه وقتی خواستی دروغ بگی یه چیزی بگو که بتونی بعدش تنهایی ردیفش کنی.

سرش رو سمت جمعیت برگردوند تا اثری از اون دو مرد پیدا کنه. دیگه خیلی دیر کرده بودن:

-صبر کن ببینم از کی تو نگران وجهه شخصیتی ما پیش اون ها شدی؟ 'هوففففف'...تو که حالت از اونا بهم میخورد ازشون، 'هووفففف'  با التماس اوردمت 'هوففففف'... حالا میگی ادم باشم؟

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Where stories live. Discover now