Last Season. p1

1.1K 148 547
                                    

..: آینه شکن:..

Everyone dies.
You from life,
he from work,
I from love...

_______________________

باد همه ی تلاششو میکرد، با قدرت بین برگ های سبز می‌گشت تا برگی که سکه ای از رنگ زرد رو پوشیده بود رو پیدا کنه. به ساقه ی کوچیکش اونقدر دست میکشید و قلقلکش میداد تا بین ریسه رفتن هاش نفهمه کی شاخه رو رها میکنه.
 
پسرک روی تخت چوبی کمی دورتر از درخت، انگشت هاش بین گیسوان سفید پیرزن میرقصوند و به این چرخه ی ظالمانه نگاه میکرد. برگ کوچیک حتی نفهمید کی بین خنده هاش سقوط کرد و زیر پای درخت دراز کشید. به زمین چنگ زد تا جا به جا نشه، همونجا به خاک سپرده شه، به ریشه برسه تا دوباره برگ شه. 

از نگاه برگ زرد مشخص بود قراره برگرده تا بازم با باد بازی کنه اون این چرخه رو مثل بازی سرگرم کننده میدید. فقط کافی بود یه زمستون صبر کنه، هر کسی به جایی که بهش تلعق داشته باشه برمیگرده ولی بعد از اینکه هر چیزی که با چنگ و دندون نگهداشته رو رها کنه.
 
شاید اصلا اینکار، شکوفه میشد که قراره میوه شه، یا یه قسمتی از شاخه که برای همیشه بمونه.
 
جونگ کوک سرشو رو پائین آورد، پیرزن روی پاهای اون به خواب زده بود، زردی خوردشید زمان غروب به رنگ نارنجی در اومده بود و هر چیزی رو همرنگ خودش کرده بود. اما موهای پیرزن تنها چیزی بود که اصالت سفید خودشو حفظ کرد.
 
جونگ کوک لبخند آرومی زد، سال ها پیش جاشون روی این تخت برعکس بود. پیرزن تو غروب آفتاب روی تخت به انتظار برگشت همسرش می‌نشست.

جونگ کوک از این فرصت استفاده میکرد، پای مادربزرگ رو بالشت خودش میکرد و نوازش دست هاش لالایی، عاشق وزش باد تو صورتش بود وقتی پیرزن موهاشو کنار میزد و باد همه صورتش رو تو آغوش میکشید.
 
چه زود فرصت نوازش شدن رو از دست داده بود. و احتمالا به اندازه ی چشم برهم زدنی فرصت نوازش کردن این موهای سفید رو هم از دست میداد.
 
خیره به چروک گوشه ی چشم زل تو دلش گفت؛
"دلم میخواد آخرین روزهاتو باهم بشینم این صحنه رو ببینیم. حسابی حرف بزنیم از همه ی خاطراتت بهم بگی ولی نمیتونم زمان رو از دست بدم. یکی هست که منتظرمه. یکی که بخاطر نمیتونم روزها رو به انتظار مرگت بشینم."
 

با احساس ویبره رفتن گوشی اونو بیرون کشید، به شماره ناشناس در حال تماس بود، اخم هاشو تو هم کشید، سر پیرزن رو با احتیاط پائین گذاشت و از اونجا دور شد. تماس رو وصل کرد و گوشی رو کنار گوشش نگه داشت:

●قرار نیست دست برداری نه؟ پسره ی کله خر.

صدای مرد تو گوشش پیچید. حدسش درست بود، شوگا پشت خط بود:

+وکیل پارک دهن لق تر از اونیه که فکرشو میکردم.

●من حواسم به تهیونگ هست، تو بهتره به فکر دوست خودت باشی.

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Where stories live. Discover now