Season2 P27

1.1K 154 333
                                    

◍◑◍Black Swan◍◐◍
__________________________

عقب تر از چهارچوب در ایستاد، تو اون تاریکی حتی چشم های تیز اگوست دی هم چیز دقیقی نمیدید، چشمای خسته شو مالوند . حالا بیشتر به تاریکی عادت کرده بود.

یه جسم مچاله شده گوشه چپ اتاق افتاده بود، میتونست تشخیص بده اون جسم تهیونگه که پشت به همه خوابیده.

جونگ کوک گوشه راست اتاق به طاقچه چوبی تکیه زده بود، زانو راستش رو جمع کرده بود و دست راستش روی اون گذاشته بود، جیمین هم روبروش نشسته و با نگرانی باهاش حرف میزد.

هر چی هم میگفت اخم های جونگ کوک بیشتر تو هم میرفت و با خشم مشت دستشو باز و بسته میکرد. شوگا نفس عمیقی کشید و چشم‌های قرمز و پف کرده ش رو بست:

●کی حق داره عصبی تر باشه؟

آروم زیر لب گفت و سرش رو بلند کرد دستی به گردن کبودش کشید‌. به شدت احساس کوفتگی میکرد. به سمت حموم قدم برداشت، هرچند با اون بازویی که جین براش بسته بود نمیتونست یه دوش کامل بگیره اما تحمل این بدن سنگین هم براش زیادی سخت بود.

به سختی لباس هاش رو در اورد و بدنش رو شست. سخت بود اما نمیتونست بیخیال این دوش گرفتن بشه.

هنوز اثر خاک و گِل روی لباس و زیر ناخن هاش بود، باید بدنشو از این کثیفی ها پاک میکرد تا فراموش کردن اتفاقات امروز رو شروع کنه.

خواست زیردوش فراموش کنه تامی امروز با چه دردی مرده، برای بار هزارم دستاش مشت شد، غرق شدن دردناک ترین نوع مرگ بود، که آدم نه از خفگی بلکه از درد قفسه سینه ش میمیره.

پلک هاش رو روی هم فشرود و شیر اب رو بست، موهاش رو بالا فرستاد و سرشو بالا گرفت.

قطره های آب همراه قطره ی ریز اشک روی پوست صاف و بی رنگش سُر میخوردن. به این فکر میکرد شاید اگه یه ماشین کنترلی قرمز برای اون پسربچه میخرید تام انقدر راحت تو تله اون ادم ها نمیفتاد.
نفس لرزونشو بیرون فرستاد و تو همون حالت با چشم های بسته گفت:

●متاسفم تام... من هیچ وقت ناجی خوبی برات نشدم...

لعنتی به افکارش فرستاد، دوباره داشت درد رو تو قلبش حس میکرد. نه این اتفاق نباید میفتاد. آگوست دی همچنان باید می ایستاد چون ادم های زیادی نیاز داشتن که به اون تکیه بدن.

بدنشو خشک کرد و لباس های تمیزشو پوشید، یه شلوار راحتی مشکی با تیشرت ساده سفید که بازو هاش ازش بیرون زده بود. به سختی اون لباسارو هم تنش کرد و بازوشو دوباره بست، بدنش هنوز داغ بود و از درد و کبوی ها چیزی نمیفهمید دیگه اثری از کثیفی ها و خاک و گِل هم نمونده بود ولی یاد تام و صحنه های اون روز مدام جلوی صورتش میومد.

از حموم بیرون میومد همونجوری که سمت اتاق حرکت میکرد حوله طوسی رنگ رو با شدت بین موهای نم دارش میکشید در اصل اینکارو میکرد که نگاهش به سمت چپش نیفته که اون خطوط روی دیوار رو نبینه.

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Where stories live. Discover now