Season2 p28

1K 156 431
                                    

◍◑◍Black Swan◍◐◍
_______________________________

شستن چهره بی‌فایده ست.
غم یه آرایش فیکسه, که هیچ جوره از صورتم پاک نمیشه.

~•~•~•~•~•~•●•~•~•~•~•~•~

از پشت مژه های بلندش صحنه ای محو از نور خورشید میدید که به چشم های قهوه ایش می‌تابید.

جیمین با پشت دستش چشماشو مالوند، حالا بهتر میتونست اون صحنه رو ببینه، تو یه لحظه از دیدن قاب پنجره همه ی خوابالودگی از سرش پرید. باد نسبتا شدید و گرمی بدنش رو تو آغوشش گرفته بود... باز هم طوفان ، البته فقط جیمین بود که امیدوار بود ته این وزش های تند خبر از یه طوفان باشه.

مثل پسربچه ای شده بود که تو دل طبیعت رها شده تنها دغدغه‌ش پیدا کردن زیبا ترین پروانه یا خوشرنگ ترین گُله!

پنجره ی کاغذی و قدیمی باز بود و با شاخه ها و برگ هایی که با نور طلایی آفتاب روشن تر شده بودن قاب گرفته شده بود. نور خورشید از لای به لای فضای خالی برگ ها توی اتاق میتابید.

رنگ آمیزی شکوفه ها و عطر خاص شون که با باد گرم، تو فضای سرد اتاق جریان پیدا می‌کرد
بهش حس زندگی می‌داد. یه حسی که خیلی وقته باهاش غریبه بود.

تو جاش نیم خیز شد، چی به سر زندگیش اومده بود؟! حتی حس زنده بودن رو فراموش کرده بود.

با یادآوری حاله ای از سیاهی که زندگی شو در برگرفته حس قشنگش پرید. سرشو تکون داد، واقعا حوصله شو نداشت که اول صبحش با این افکار فسلفی شروع بشه. هرچی بیشتر فکر میکرد بیشتر فرو میرفت.

کف دستشو روی زمین میزاره و بیشتر از جاش بلند میشه، به سمت چپش نگاه کرد، جونگ کوک اونجا نبود.

جای خالی اون مرد سرد  رو هم سمت راستش حس میکرد. بازدم شو با صدا بیرون فرستاد. بی هدف به سمت راستش نگاه کرد.

برخلاف تصورش تو اتاق تنها نبود، موجود بی‌صدایی که گوشه ی اتاق به پشت دراز کشیده بود و به سقف زل زده بود دومین شوکی بود که کاملا خواب رو از سرش پروند .

تهیونگ بی هدف به گوشه ای زل زده بود و انگار اصلا تو این دنیا نبود.
پوستش سفید شده بود و لب هاش به کبودی میزد.

پسر کوچکتر از اینکه دلشوره ش یه دلیل واقعی داشته باشه بیشتر ترسید.
کمی بهش نزدیکتر شد تا بهتر بتونه اونو ببینه.
حالا که دقت میکرد میتونست متوجه براق بودن سطح پوست تهیونگ بشه ، حتی موهایی که روی پیشونیش چسبیده بودن نشون از عرق کردن اون میدادن.

بدون اینکه بزاره کینه ها، مانع از حرکتش بشه، نگران به سمت تهیونگ رفت:

-هی، خوبی؟

وقتی ریکشنی از اون ندید، با تشویش شونه شو تکون داد:

-هی تهیونگ با توام، میشنوی صدامو؟

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Where stories live. Discover now