seanon2 p9

1.3K 188 618
                                    

●•Black Swan•●

زندگی با آدم ها وحشتناکه چون
مثل یه سیاهی که انتهایی نداره ،
مرز افکار آدم هام مجهوله ،
نهایتش رو نمیتونی ببینی.

نهایت دردشون
نهایت عشق شون
یا نهایت عوضی بودنشون.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

یونگی شیشه وسط ماشین رو بالا کشید و حالا اون و جیمین تو یه فضای بسته تنها بودن. بدون اینکه به جیمین‌نگاه کنه پرسید:

○حموم کردنش تموم شده بود؟

جیمین با تعجب و کمی ترس به نیمرخ جدی یونگی نگاه کرد:

-چ..چی؟ کیو میگی؟!

باربارو نگاه سردشو سمت جیمین کشوند و تو چشماش زل زد:

○همونی که جاش گذاشته بودی. کیم تهیونگ.

جیمین لپشو از درون گاز گرفت و نامحسوس آب دهنشو پایین فرستاد. یونگی بهش نگاه نمیکرد پس اونم سرشو به سمت دیگه ای چرخوند:

-نمیفهمم ، چرا باید فکر کنی پیش اون رفتم؟

با انگشت هاش رو زانوش ضرب گرفت و منتظر موند:

○نمیدونم... میخوای از یقه لباست بپرس.

برگشت و چند لحظه با تعجب به نیمرخ جدی یونگی نگاه کرد.
دستش رو سمت یقه ش برد ، با احساس نم داشتن لباسش از حرص پلک زد و به تهیونگ لعنت فرستاد.
حتی نیازی نبود سرشو پایین بگیره تا ببینه منظور یونگی چه صحنه ایه.

باربارو سرشو آروم به سمت برگردوند:

○یا اگه دوست داری میتونی از عطرت بپرسی که با بوی اون پسر یکی شده.

با چشماش به فضای جلوب ماشین اشاره کرد که بگه منظورش از اون پسر جونگ کوکه.
سرشو به صندلی تکیه زد و چشم هاشو بست:

○چرا اجازه میده از شامپوی اون استفاده کنه؟
این خیلی مزخرفه که یکی درست بوی تو رو بده.

جیمین گیج شده بود. با گیجی به ارامش یونگی نگاه میکرد.
درحالی که جیمین داشت خودشو برای یه سوال پیچ شدن و توجیح کردن سخت ، اماده میکرد.
اون مین یونگی ، راحت به صندلی تکیه زد و چشملشو بست. انگار نه انگار اتفاقی افتاده.

خب شاید واقعا اتفاقی نیفتاده بود. جیمین فقط دیدن یه نفر رفته که حالا از قضا رئیس بخشی از اسپایدرم محسوب میشه.
چه چیز خاصی میتونه باشه؟ جیمین از قبل خم پیش اونا بود.
شونه شو بالا فرستاد و سعی کرد از تحلیل رفتارهای گیج کننده یونگی برداره. هر چند مثل اینکه تمام چیزی که فعلا باید بهش توجه میکرد همین رفتارا بود.
از شیشه دودی ماشین به رد شدن سریعشون ا کنار آدم ها و خیابون ها نگاه میکرد و تو دلش به تهیونگ که عامل بدبختی دوستش بود تیر پرتاب میکرد.
مثل اینکه تهیونگ قصد نداشت از تو نقش عاشق دلسوخته بودن بکشه بیرون.

●• Black Swan •|آینه شکن| •●      Onde histórias criam vida. Descubra agora