Part 8

829 241 5
                                    


+ بک اینجا اتاقته اونجا دستشویی بغلش حمومه توی اون کمد میتونی وسایلتو جا بدی چون میدونستم بد خوابی تخت دو نفره برات گذاشتم 

- مرسی لو زحمت کشیدی 

+ خواهش میکنم  اگه خسته ای اب گرمه یه دوش بگیر و لباساتو بپوش بیا شام 

- اکی 

از اتاق بیرون اومد و خواست به سمت پله ها بره که...

مچ دستش کشیده شد و به دیوار کوبیده شد 

ابروهاش بالا پرید و  با تعجب به چهره قرمز سهون خیره شد 

+ چیزی شده اقای اوه ؟ 

سهون پوزخندی زد «  عه شدم اقای اوه تا دیروز که  بیبی و سهونا بودم 

+ اوهوم خودت میگی تا دیروز و امروز امروزعه و من از این به بعد بهت میگم اقای اوه 

« اونوقت چرا 

+ چون دیگه فکر نکنم چیزی بین ما باشه 

اخمای سهون اینبار بیشتر رفت توهم 

« لوهان  داری شورشو در میاری چته

لوهان  مچش رو از دست سهون بیرون کشید 

+ من نمیتونم این وضعیت رو تحمل کنم 

« چرا واضح حرف نمیزنی چه مرگته؟

+ این وضعی که تو هر شب و هر روز و هر ساعت  سرکاری و با من وقت نمیگذرونی قبل ازدواج باهام بیشتر بودی و من الان این زندگی رو نمیخوام 

« یعنی چی ؟

+ واضح تر از این ؟ من دیگه نمیخوام با تو ادامه بدم میخوام برم با الفایی باشم که بهم اهمیت میده 

از بوی فرومون های الفاش ضعف کرد و سرگیجه گرفت 

اون الفا عصبانی و ناراحت بود و توی گلوش بغض بود 

درسته 

بغض داشت سهون رو خفه میکرد 

لوهان نمیدونست سهون اون رو به سختی بدست اورده 

اون نمیدونست  چقدر تلاش میکنه تا ارامش رو براش فراهم کنه 

یه  قدم عقب رفت

« باشه

بغضشو به سختی قورت داد تا بتونه ادامه حرفش رو بدون لرزش بگه 

« اگه اینجوری میخوای  من به خواستت احترام میزارم و  ادامه نمیدیم 

 و برگشت و از پله ها رفت پایین و چند ثانیه بعد صدای کوبیده شدن در به گوشش رسید

لوهان گند زد 

خیلی بد گند زد 

جوری که حالا حالا شانس  بودن با سهون رو از خودش گرفت

شوکه به جای خالی سهون خیره شد

اون بدون هیچ حرفی راحت تسلیم شد

حتی نگفت که نه لو حرفات اشتباهه 

اون با رفتنش ثابت کرد لو براش هیچ ارزشی نداره 

هیچ ارزشی...

اون دو تا با کاراشون فرصت باهم بودنو از هم گرفتن 

یکی توی اتاق مشترکشون اتاقی که پر بود از بوی فرومون های الفاش  ، داشت اشک میریخت

و اون یکی کنار رودخونه زیر اسمون مشکی به تصویر خودش توی اب زل زده بود و خاطراتش با لو جلوی چشماش میرقصید و داشت به این فکر میکرد که چه کار اشتباهی انجام داده 

__________________________

هر دوشون همزمان از اتاق خارج شدند و نگاهشون به هم افتاد

الفا با شنیدن بوی فرومون که پر از ناراحت و عصبانی بود اخماش تو هم رفت 

× بکهیون ناراحتی 

_ نه من فکر کردم بوی فرومون های شماس 

چانیول با یاداوری رفتار لوهان توی کشتی نگران به سمت اتاق لوهان رفت و بعد در زدن وارد اتاق شد 

چی داشت میدید.....

یه پسر که داشت اشک میریخت و میلرزید 

و یه کف اتاقی که پر از شیشه خورده بود 

نگران بهش نزدیک شد و بغلش کرد 

× لوهان چی شده؟

لوهان سرشو  روی شونش گذاشت 

و بریده بریده حرف زد 

+ اون...اون..تن..تنهام گ..گذاشت 

اون...حتی ن..نگفت .. که فکرام اشتباهه


دو پارت جدید برای شما 

امیدوارم دوسش داشته باشین و ووت و کامنت یادتون نره :)  




With You Under Moonlight / با تو زیــر نـــور ماه   [ChanBaek]Where stories live. Discover now