Part 29

382 111 6
                                    


ضربه های پی در پی ، ناله های بیجون ، شکنجه های دردناک و مردی که روی صندلی فلزی رنگ نقره ای که الان با خون قرمز رنگــش تزیین شده بود . 

هین بلندی کشید و چشماش رو باز کرد . عرق رو پیشونیش رو پاک کــرد و سرش رو چرخوند به سمت پنجره اتاقش . هوا هنوز تیره بود و اتاق با وجود گرمایش بازم سرد بود و این تن بکهیون عرق کرده و ترسیده رو میلرزوند . ملافه ی طوسی رنگ رو دور بدنش پیچید و از جاش بلند شد . با قدم های سستش خودش رو به پنجره ای که نیمه باز بود رسوند و با دست لرزونش اهسته پنجره رو محکم کرد . با خوردن یه لیوان سرد و قرص به سرجاش برگشت و با نگرانی و کلافگی چشماش رو بست . 

طبق معمول با سردرد چشماش رو باز کرد . سردردی که از روز مرگ همسرش شروع شد تا 6 ماه بعدش هم باهاش همراه بود . مثل همیشه یه فنججون قهوه رو با مقداری بیسکویت خورد و با پوشیدن لباسای مشکی رنگش و برداشتن کتابای مورد نظرش از خونه اش خارج شد  . شال گردنش رو دور گردنش پیچید و با قدمای اهسته به سمت ایستگاه اتوبوس رفت 

توی اون سرما مجبور بود روی صندلی های یخ زده ایستگاه بشینه و منتظر اتوبوس بمونه که خب انگار ایندفعه خوش شانس بود چون به محض رسیدنش اتوبوس هم  اومد و کنار یه پیرمرد جاخوش کرد . شال گردن رو اهسته از گردنش دراورد و تا کرد و روی کیفش گذاشت . گوشیش رو از جیبش دراورد و شماره مورد نظرش رو لمس کرد . با پیچیدن صدای پسرک توی گوشش به حرف اومد - الو سلام 

+  سلام خوبی

- بدنیستم تو خوبی

+ اره خوبم چیزی شده 

- نه میخواستم بیام کتاب هارو بهت بدم خونه ای

+ اره خونم منتظرتم بیا 

- باشه کاری نداری 

+ نه خداحافظ 

گوشی رو قطع کرد و بی حوصله شقیقه اش رو ماساژ داد تا یکمم شده سردرد لعنتیشو اروم کنه . 

با رسیدن به مکان مورد نظرش از اتوبوس پیاده شد و با یکم راه رفتن وارد دانشگاه شد برخلاف فصل پاییز که زیر درخت ها میتونست چند زوج و اکیپ ببینه توی زمستون هیچ کسی توی حیاط بزرگ داشنگاه دیده نمیشد .

وارد سالن شد و راهشو به سمت دفتر دانشگاه کج کرد . اقای چو رییس دانشگاه با دیدنش لبخندی زد 

- سلام 

+ سلام بیون خوبی

 - ممنونم 

+ مشکلی پیش اومده 

- اومدم برای 2 ماه مرخصی تحصیلی بگیرم 

اقای چو همونطور که ورقه ای رو بیرون کشید حرفشم گفت + چی شده که بیون بکهیون زرنگ میخواد مرخصی بگیره 

With You Under Moonlight / با تو زیــر نـــور ماه   [ChanBaek]Where stories live. Discover now