Part 24

462 141 10
                                    


بعد اینکه شامشون رو خورده بودن روبروی هم روی مبل ها نشسته بودن.چانیول مقداری از قهوه اش رو خورد + خب گفتی باید حرف بزنیم

بکهیون انگشت اشارش رو کنار لبش کشید و درحالیکه انگشتاش با فنجون قهوه بازی میکردند به حرف اومد - درباره حرفایی که میخوام بگم ازت میخوام راستشو بهم بگی و چیزی رو ازم مخفی نکنی چون واقعا مهمه برام ... نگاهی به چانیول کرد تا تاییدش رو بگیره با تکون خوردن سر چانیول ، اولین سوالش رو پرسید - ویلیام گفت که تو با امگاش رابطه داشتی و کشتیش؟

سر چان با یه ضرب بالا اومد و کمی بعد از اینکه از شک دراومد خنده ای کرد + ویلیام روانی اینو گفته؟

بک اوهومی زیر لب زمزمه کرد

+ خدای من اون واقعا دیوونس من اصلا امگای اونو نمیشناختم امگای اونو فقط یه بار توی هیئت جلسه دیدم و امگای اون توی تصادف مرد ..

- پس چرا گفت تو کشتیش ?

پوزخندی گوشه لبش نشست + اون میخواست الفا و یجورایی فرمانده این منطقه بشه ولی خب هیئت الفا ها نذاشت و منو انتخاب کردن و اون از موقع هر کاری میکنه منو زمین بزنه اگه هم تو رو دزدید و اسیب زد به همین خاطر بود و باید بگم متاسفم

بکهیون که درباره هیئت الفا ها کنجکاو شده بود بدون توجه به بقیه حرفش خودشو جلو کشید -هیئت الفا ها چیه؟

+ما یه هیئت داریم یه چیزی مثل سازمان.. الفاهای هر کشور و منطقه توی دوره خاص زمانی جمع میشن وفرمانده یه منطقه رو انتخاب میکنن .

-خب چرا از بین این همه الفا تو رو انتخاب کنن

+الفاهای زیادی توی کره نیست یعنی بهتره بگم توی این منطقه نیس قبل از من پدرم الفای این منطقه بود و طبق رسوم قرار بود من جانشین پدر شم که یهو سر و کله ویلیام پیدا شد و چند ماه درگیر بودیم و هیئت نمیدونست کدوم رو انتخاب کنه برای همین مسابقه اجرا کرد که توانای جسمی هردومون رو بسنجه برای اونا علاوه بر توانایی جسمی مدیریت هم خیلی مهم بود برای همین من رو انتخاب کردن

- خب پس باور کنم که تو امگا ویلیام رو نکشتی

+ قسم میخورم نکشتمش

بکهیون که حالا به جواب سوال اولش دست یافته بود لبخند محوی زد و سوالش رو پرسید

- تو این مدت دنبالم نگشتی؟

چشمای چان تلخ شد+من میدونستم کار ویلیام بوده و دنبالت میگشتم ولی اون بهمون حمله کرد و تا مدت ها من حالم خوب نبود

نگران اخماش توی هم رفت - چرا بهم نگفتی ؟ کی حمله کرد چی شد

+ نمیخواستم نگرانت کنم من بعد اینکه تو مکالمتو شنیدم کلا حالم بد بود و خودمو نمیتونستم پیدا کنم من تو اتافم بود که سراسیمه سهون دروباز کرد و گفت که لوهان بیهوش شده سریع از اتاقم دراومدم و لوهان رو لی درمان کرد وقتی حالش بهتر شد ازش درمورد تو پرسیدم و اونم گفت با گلوله زدنت تو اون لحظه هممون نگرانت بودیم و من بیشتر از همه و فکر اینکه برای همیشه از دستت دادم دیوونم میکرد.وقتی یکم اوضاع لو بهتر شد تصمیم گرفتیم که بیایم نجاتت بدیم ولی ویلیام قبل از ما نقشه کشیده بود و بهمون حمله کرد همه تفراد من و سوهو رو زخمی کرده بود و ما نمیتونستیم کاری کنیم فقط یه لحظه غفلت کردم و اون چاقوی سمی و الوده رو تو پهلوم فرو کرد.. از اونروز به بعد دردای بدی کشیدم و لی هیچ کاری نمیتونست بکنه دو هفته تو تخت بودم که کم کم سم رو لی از بدم خارج کرد و یکم حالم بهتر شد . ویلیا گفته بود اگه بهت نزدیک شم اسیبی بهت میرسونه و اونروز که خواستیم بهشون حمله کنیم بعد حمله عکست که خیلی خونی بودی و زخمی بودی برام فرستاد و زیرش نوشته بود اگه بیشتر بهم نزدیک شی بیشتر از اینا بهش اسیب زنم منم نمیتونستم ریسک کنم و پس صبر کردم چند روز بعد با کمک کای تونستیم نجاتت بدیم .

بکهیون اروم از جاش بلند شد و دستش رو از روی تیشرت روی پهلوش گذاشت و با گوشه انگشتش اشکشو پاک کرد

-معذرت میخوام که بخاطرم اسیب دیدی ، خیلی درد کرد

لبخند کوتاهی زد و تیشرتش رو بالا زد و به جای زخمش نگاه کرد + نه زیاد من باید معذرت خواهی کنم که به خاطر من صدمه دیدی

بک اروم انگشتاش رو روی زخم چان حرکت داد .چانیول دوس داشت . حرکت انگشتای بکهیون رو دوس داش . حاضر بود تموم عمرش رو با نوازشای بک بگذرونه.

دستش رو کشید و روی پاش نشوندش+دیگه سوالی نداری؟

با تردید زبونشو روی لب هاش کشید - پ.پسری که باهاش پست گذاشتی..ک..کی بود

به قسمت سخت ماجرا رسیده بود..چطور باید میگفت

پهلوهاش رو گرفت و به خودش فشرد

+ خب اون پسر " نفس عمیقی کشید" ببین ماجرا از این قراره من رفتم بار

میتونست لرز پسر کوچیکتر رو حس کنه

+ م..من مست کردمو و خب ..اون .اون ازم "پووف کلافه ای کشید" ا.الان ازم بارداره

انگار همه چی رو سرش اوار شد

چی میشنید اون امگا از الفاش باردار بود و اون الان اینجا نشسته بود

به سمتش برگشت و به چهره اش نگاه کرد

- دروغ میگی دیگه؟

سرشو پایین انداخت + متاسفم کاش دروغ بود

این صد در صد یه شوخیه کثیف بود . چطور تونسته بود همچین کاری باهاش بکنه . اون امگا برادار بود و این مدت چانیول پیش این بود.

از جاش بلند شد - م..من ن.نه تو چطوری تونستی همچین کاری کنی اون امگا بهت نیاز داره الان

+ بک

دستشو جلو صورتش گرفت - فقط خفه شو خدای من تو چطور تونستی همچین غلطی کنی

دور خوردش چرخید - م..من حتی نمیتونم..ی.یه دیقه اینجا بمونم

به سمت اتاق مشترکشون رفتن و وسایل هاش رو سعی کرد پیدا کنه و جمعش کنه

چمدون رو از کمد برداشت که مچ دستش محکم اسیر شد + بیون بکهیون تو هیچ جا نمیری

مچش رو تکون داد تا از دستش دربیاره - من نمیتونم بمونم

+ چرا باید بری

نفس عمیقی کشید - الفای من رفته با یه امگا دیگه سکس کرده و الان توله گرگش توی شکمشه و حالا تو یه هفتس یه خبر از اون نگرفتی و پیش من بودی

+ خب که چی؟

شکه از حرف چان چشماش گرد - یعنی چی ؟ تو میفهمی چی میگی

+ به وجود اومدن اون بچه غیر عمد بوده ، میفهمی؟

- نه من هیچی نمیفهمم فقط اینو میدونم که زندگی کردن کنار تو مثل خودکشیه

صداش رفته رفته تحلیل میرفت و التماس تو صداش پیدا شد - التماست میکنم بزار برم باید تنها باشم ,

طول مکالمه یه بار صدای بک بالا میرفت یه بار صدای چان

و هر دوشون غافل از اشکایی که تا پشت پلکشون اومده بود با هم بحث و جدال میکردن

هر دوشون عصبانی بودن و این میان چان نمیدونست چه غلطی باید بکنه .. و اگه میدونستن چیزی که فکر میکنن درست نیس و همش یه توطئه یا یه دروغه ، شاید زندگیشون رو بهم نمیریختن ..... 


With You Under Moonlight / با تو زیــر نـــور ماه   [ChanBaek]Where stories live. Discover now